من باشم و تو

من باشم و تو ؛
و کمی قدم زدن در دل جنگل‌های مه زده‌ی شمال!
دست در دست هم تمام جنگل را قدم بزنیم
شب که شد در کنار همان رودخانه‌ی معروف قصه ها به کلبه ای برویم
و تو چشم‌هایت را ببندی و به خواب بروی و من از ذوق آغوشت تا صبح به تو خیره شوم و حرف‌هایت را مرور کنم
همان ها که چنان دلم را میلرزاند که دوباره از نو عاشقت میشدم!
کاش قدم بزنیم...♥️
دیدگاه ها (۴)

قرار نیست به خاطر خودت بودنخجالت بکشیقرار نیست خودت و‌ خواست...

عشق یعنی دستانم را بگیرینگاهم کنی بگویی من به‌ بودنت قانعمحت...

روزی به دخترم خواهم گفت:خوشحال باش دختر زیبای منبرو، بدو، پر...

بی خبر از هم خوابیدن چه سود؟برمزار مردگان خویش نالیدن چه سود...

محمد ویسی

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

پارت : ۶۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط