من بازهم ازغمی که سالها درسینهام حبسوبه نابودی کشیده ش

من بازهم ازغمی که سال‌ها درسینه‌ام حبس‌وبه نابودی کشیده شده است، می‌نویسم. می‌دانم هیچگاه قرارنیست نامه‌هایی که باتمامِ دردهایم برایت نوشته‌ام بخوانی‌. اشکِ چَشمانم دیگرتوانی برایِ ریختن ندارند،شایدامشب همان آخرین شبِ تیره و تاریکِ من باشد؛که من هم همراهِ روشنایی صبح تمام می‌شوم،چه می‌شود اگر به خوابِ ابدی بروم و دیگرهرگز تورا نبینم؟من به چَشمانت قولِ ابدیت داده‌ام،تاآخرین نفس منتظرت بمانم. چگونه باید خودرا بهت می‌رساندم؟تونزدیک ترینِ،دورترین به قلبِ ویرانه من هستی! دیگر روحی دراین بدن نیست؛همانا مرده‌ای که دیگر بدونِ تو نفس کشیدن را یاد ندارد. درقلبِ خوردشده‌ام جایت امن بود،اماتومرا درپرتوحسرتِ عشقت گذاشتی و هیچگاه بازنگشتی. من ماندم و جنونِ عشقی که هرگز به حقیقت نخواهد پیوست.
پـس کـی مـیـایـی؟! تـمـامِ مـن؛
دیدگاه ها (۰)

رومئو:اگر با دست بی‌ارزشماین معبد مقدس را آلوده کنم،تاوانی ک...

می‌دونی چرا بهت میگم سیگار نکش تهیونگ ؟ چون وقتی اون نخای لع...

عزیزکرده‌ی‌من!مدتی‌ کم‌ از‌ دیدارمان‌ میگذرد، اما نمیدانم‌ چ...

- تو ستاره هارو تماشا میکردی، با نور ستاره ها نسخ می‌شدی، و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط