عصر تابستون...!
عصر تابستون...!
نه ببخشید...!
غروب بود ...!
توی یه رستوران کنار دریا نشسته بودیم...
اون حرف میزد و من نگاهش میکردم :)
اون میخندید و من نگاهش میکردم :)
اون پلک میزد و من نگاهش میکردم :)
اون با نی نوشیدنیش رو هم میزد و من نگاهش میکردم..... :)
سرش رو آورد بالا نگاهش از نگاهم رد شد ...!
چشم دوخت به پشت سرم...!
یه لبخند قشنگ زد و :)
گفت : دلبر؟
گفتم : جانم!؟
گفت : همش نگاهت به منه !
پشت سرت رو ببین چه لنج قشنگی تو غروب دریا داره رو آب میره...؟!؟
گفتم : باشه بعدا نگاه میکنم..
گفت : الان ببین!؟
گفتم : نمیخوام نگاه کنم...!
چشماش نگران شد..
گفت : چرا؟
گفتم: نمیخوام قد یه پلک زدن هم دیدنت رو از دست بدم چه برسه بخوام غروب و لنج و دریا رو ببینم...
خندید ... :))))
خندید و چشاش برق زد...
خندید چشاش برق زد ذوق کرد...
خندش قشنگ بود...
چشاش قشنگ بود...
برق تو چشاش قشنگ بود...
ذوقش قشنگ تر...
میم.ر
۱۰/بهمن/۱۴۰۲
#دلی
#عشق
نه ببخشید...!
غروب بود ...!
توی یه رستوران کنار دریا نشسته بودیم...
اون حرف میزد و من نگاهش میکردم :)
اون میخندید و من نگاهش میکردم :)
اون پلک میزد و من نگاهش میکردم :)
اون با نی نوشیدنیش رو هم میزد و من نگاهش میکردم..... :)
سرش رو آورد بالا نگاهش از نگاهم رد شد ...!
چشم دوخت به پشت سرم...!
یه لبخند قشنگ زد و :)
گفت : دلبر؟
گفتم : جانم!؟
گفت : همش نگاهت به منه !
پشت سرت رو ببین چه لنج قشنگی تو غروب دریا داره رو آب میره...؟!؟
گفتم : باشه بعدا نگاه میکنم..
گفت : الان ببین!؟
گفتم : نمیخوام نگاه کنم...!
چشماش نگران شد..
گفت : چرا؟
گفتم: نمیخوام قد یه پلک زدن هم دیدنت رو از دست بدم چه برسه بخوام غروب و لنج و دریا رو ببینم...
خندید ... :))))
خندید و چشاش برق زد...
خندید چشاش برق زد ذوق کرد...
خندش قشنگ بود...
چشاش قشنگ بود...
برق تو چشاش قشنگ بود...
ذوقش قشنگ تر...
میم.ر
۱۰/بهمن/۱۴۰۲
#دلی
#عشق
۲.۵k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.