منم حیران و سردر گم حقیقت را نفهمیدم

منم حیران و سردر گم حقیقت را نفهمیدم
زمان در رفته از دستم غنیمت را نفهمیدم
به دریا رفته میداند مصیبت های طوفان را
زطوفان زنده بر گشتم مصیبت را نفهمیدم
درختی خشک و بی روحم زمینی سرد وبی آبم
برای نیک می‌جنگم مزیت را نفهمیدم
خدایا شرح حکمت کن بیا با ما رفاقت کن
من آن گلبرگ مغرورم که منت را. نفهمیدم
دیدگاه ها (۰)

آن دل که گم شده است هم از جان خویش جوی آرام جان خویش ز جانان...

دل تماشای تو وو دیده تماشای دل 😔من به فکر دل و خلقی به تماشا...

ناز معشوق گران است خریدن بلدی ....؟غزل از غم بنویسم شنیدن بل...

کاش میشد لحظه ای با قلب من همدم شود جمع شادی باشد و از این د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط