پارت ۱۰
پارت ۱۰
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
یونهی : خب میدونی....من از بقیه شنیدم که یه زمانی اون واقعا آدم مهربونی بوده ...خنده های قشنگی داره ولی هیچ وقت ازشون استفاده نمیکنه ...امممم میگن که زمانی که یه بچه ۱۲ ساله بوده خانوادشو جلوی چشماش می کشن اون موقع خیلی بچه بود خیلی سختی دید ولی الان شده یه ادم بی رحم هیچکی تا الان نه خندشو دیده نه گریشو
ا/ت: عااا ....واقعا ...درکش میکنم یه جورایی مثل منه ولیی خیلی بی رحمه
یونهی سرشو تکون داد و گفت: اممم
ا/ت: کارش چیه که اینقد خطرناکه
یونهی اب دهنشو قورت داد و سکوت کرد
ا/ت: یونهیی
یونهی: ب...بله
ا/ت: به سوالم جواب بده....چرا هیشکی این و نمیگه
یونهی: خ...خب
ا/ت: خب؟؟
یونهی: اون مافیاست
با شنیدن این کلمه برق از سرت پرید انگار یه سطل اب یخ ریخته باشن سرت یواش و با لکنت گفتی : ما...مافیا
یونهی: ا...اره اون ادم خطرناکی...... ازت خواش میکنم به حرفاش گوش بدی
یواش سرت و تکون دادی......پیش هم نشسته بودین و هیچی نمیگفتین تا اینکه دوباره صدای داد هاش بلند شد یونهی که ترسیده بود برگشت سمت تو گفت: فک کنم ارباب اومد مم..من دیگه برم مواظب خودت باش
سرت و تکون دادی....اونم رفت سمت در و از اتاق زد بیرون وپشتش در و قفل کرد بعد از رفتن اون پاتو بغل کردی و به یه گوشه خیره شدی داشتی به حرف های یونهی فک میکردی به شغل جیمین اون.....اون یه مافیاست خیلی خطر ناکه ممکن...بود بمیری اون...رحم نداره..اونجور که یونهی گفت حتنا خیلی سنگ دله..........
تو این فکرا بودی که یه دفعه در با شدت زیادی باز شد و باعث شد تو سه متر بپری هوااااا ......جیمین بود اعصبانی خیلیییی اعصبانییی بود تاحالا اینطور ندیدا بودمش تمام دستاش خونی بود .......اومد داخل اتاق و در پشت سرش محکم بست و قفل کرد امد سمتت
جیمین: پاشو وایسا چرا نشستی(باداد)
تویی که از دادش لرز به تنت اومد بدون هیچ حرفی پاشدی وایسادی سرت پایین بود و هیچی نمیگفتی تا اینکه دوباره دادش رفت هواااا
جیمین: زود باش در بیار(باداد)
از تعجب شاخات داشت در می اومد خیلی یواش گفتی: چ....چیو
جیمین: سوال نکننن لباست زود باش (باداد)
ا/ت: یعنی ...چ..چی
جیمین که عصابش خورد شده بود بازوت و گرفت پرت کرد روی تخت ....
دندوناش و محکم روهم گذاشت و از پشت دندوناش غرید : وقتی یه چیزی میگم انجام بده سوال نپرس
تو که از ترس نزدیک بود از حال بری سرتو تکون دادی
جیمین: لالییییییی(باداد)
ا/ت: چ...چشم
اومد سمتت .....اشک تو چشمات جمع شده بود ..
لایک کنیداا
بیشتر از ۵ تا
کام ام بزارین هااا
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
یونهی : خب میدونی....من از بقیه شنیدم که یه زمانی اون واقعا آدم مهربونی بوده ...خنده های قشنگی داره ولی هیچ وقت ازشون استفاده نمیکنه ...امممم میگن که زمانی که یه بچه ۱۲ ساله بوده خانوادشو جلوی چشماش می کشن اون موقع خیلی بچه بود خیلی سختی دید ولی الان شده یه ادم بی رحم هیچکی تا الان نه خندشو دیده نه گریشو
ا/ت: عااا ....واقعا ...درکش میکنم یه جورایی مثل منه ولیی خیلی بی رحمه
یونهی سرشو تکون داد و گفت: اممم
ا/ت: کارش چیه که اینقد خطرناکه
یونهی اب دهنشو قورت داد و سکوت کرد
ا/ت: یونهیی
یونهی: ب...بله
ا/ت: به سوالم جواب بده....چرا هیشکی این و نمیگه
یونهی: خ...خب
ا/ت: خب؟؟
یونهی: اون مافیاست
با شنیدن این کلمه برق از سرت پرید انگار یه سطل اب یخ ریخته باشن سرت یواش و با لکنت گفتی : ما...مافیا
یونهی: ا...اره اون ادم خطرناکی...... ازت خواش میکنم به حرفاش گوش بدی
یواش سرت و تکون دادی......پیش هم نشسته بودین و هیچی نمیگفتین تا اینکه دوباره صدای داد هاش بلند شد یونهی که ترسیده بود برگشت سمت تو گفت: فک کنم ارباب اومد مم..من دیگه برم مواظب خودت باش
سرت و تکون دادی....اونم رفت سمت در و از اتاق زد بیرون وپشتش در و قفل کرد بعد از رفتن اون پاتو بغل کردی و به یه گوشه خیره شدی داشتی به حرف های یونهی فک میکردی به شغل جیمین اون.....اون یه مافیاست خیلی خطر ناکه ممکن...بود بمیری اون...رحم نداره..اونجور که یونهی گفت حتنا خیلی سنگ دله..........
تو این فکرا بودی که یه دفعه در با شدت زیادی باز شد و باعث شد تو سه متر بپری هوااااا ......جیمین بود اعصبانی خیلیییی اعصبانییی بود تاحالا اینطور ندیدا بودمش تمام دستاش خونی بود .......اومد داخل اتاق و در پشت سرش محکم بست و قفل کرد امد سمتت
جیمین: پاشو وایسا چرا نشستی(باداد)
تویی که از دادش لرز به تنت اومد بدون هیچ حرفی پاشدی وایسادی سرت پایین بود و هیچی نمیگفتی تا اینکه دوباره دادش رفت هواااا
جیمین: زود باش در بیار(باداد)
از تعجب شاخات داشت در می اومد خیلی یواش گفتی: چ....چیو
جیمین: سوال نکننن لباست زود باش (باداد)
ا/ت: یعنی ...چ..چی
جیمین که عصابش خورد شده بود بازوت و گرفت پرت کرد روی تخت ....
دندوناش و محکم روهم گذاشت و از پشت دندوناش غرید : وقتی یه چیزی میگم انجام بده سوال نپرس
تو که از ترس نزدیک بود از حال بری سرتو تکون دادی
جیمین: لالییییییی(باداد)
ا/ت: چ...چشم
اومد سمتت .....اشک تو چشمات جمع شده بود ..
لایک کنیداا
بیشتر از ۵ تا
کام ام بزارین هااا
۱۵.۴k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.