نهایتش

نهایتش...
خونوادم ی سال:)
رفیقام هفت روز:)
اشناها سه روز:)
همسایه ها تا شب همون روز:)
واسم مشکی بپوشن بعدش به مرور زمان فراموش میشم من میمونمو خروار خاک:(
سلامتی روزی که زیر عکسم بنویسن #هوالباقی :)
دیدگاه ها (۰)

بیمارستان... اتاق عمل... شوک... خط صاف... ی بوق ممتد... ی مل...

پارت دهم | رمان فرزند آتشسه هفته بعد از عروسیِ مخفیانه‌ی جون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط