تهیونگ داشت میرفت سریازی گفت مدتی که توی سربازی هس از یون
تهیونگ داشت میرفت سریازی گفت مدتی که توی سربازی هس از یونتان مراقبت کنم ولی
ته:ات یادت نره چیا گفتم بهت
ات: غذاشو به موقع بدم دارو هاشم بدم بعد دکتر ببرم آخر هفته ها بعد حموم و ... هم یادمه
ته:افرین
تهیونگ با دستاش صورت ات رو میگیره و میگه عشقم مراقب یونتان باش..باشه؟
ویو ات
معلوم بود خیلی نگرانشه
منم سعی میکنم نگرانیشو برطرف کنم
ته:ات خبلی خیلی خیلی مراقبت خودت باش
ات: باشه دیگه برو عشقم
تهیونگ برا اخرین بار بغلش میکنه و میگه ممنونم که هستی
ته: مراقب خودت باش
یونتان دور پاهای تهیونگ میگشت
تهیونگ یونتانو بغلش گرفت و گفت پسرمممم مراقبت مامانی باش،باشهه ؟
یونتانم بغل میکنه
ات: خب برو دیگه حتما باید گریه ام بیاد (چشاش پر از اشکه )
ته: عشقم فقط منتظرم بمون...زودی برمیگردم
ات:باشه 🥺
تهیونگ سوار ماشین شد
ات:نمیشد منم بیام راهیت کنم
ته: عشقم میدونی که اجازه نداریم رابطمونو زیاد به مردم نشون بدیم
ات:باشه پس خدافز
😫🥺😭
ته: هییی گریه نکن...تا چشم رو هم بزاری تموم میشه
ات؛ باشه
خلاصه تهیونگ رفت و ات و یونتان موندن خونه
یک ماه گذشته
امروز باید یونتان رو میبردم دکتر.. حاضر شدم رفتم یونتان رو بغل کردم و بردم سمت ماشین وووو دکتر
دکتر:حالت خوبه..مواد دارویی که دادیم رو خوب میخوره
ات:بله
دکتر: پس حالش خوب میشه
ات:واقعا
دکتر:بله...بعد مواد دارویی یه عمل جراحی کوچیک برای همیشه حالشو خوب میکنه
ات:یونتان شنیدی...بابایی خیلی خوشحال میشه...ممنونم اقای دکتر...خدافز
با یونتان سوار ماشین شدیم
به سمت خونه
یه نفر هی از پشت بوق میزد
ات اروم میگه:بیا برو دیگه
ته:ات یادت نره چیا گفتم بهت
ات: غذاشو به موقع بدم دارو هاشم بدم بعد دکتر ببرم آخر هفته ها بعد حموم و ... هم یادمه
ته:افرین
تهیونگ با دستاش صورت ات رو میگیره و میگه عشقم مراقب یونتان باش..باشه؟
ویو ات
معلوم بود خیلی نگرانشه
منم سعی میکنم نگرانیشو برطرف کنم
ته:ات خبلی خیلی خیلی مراقبت خودت باش
ات: باشه دیگه برو عشقم
تهیونگ برا اخرین بار بغلش میکنه و میگه ممنونم که هستی
ته: مراقب خودت باش
یونتان دور پاهای تهیونگ میگشت
تهیونگ یونتانو بغلش گرفت و گفت پسرمممم مراقبت مامانی باش،باشهه ؟
یونتانم بغل میکنه
ات: خب برو دیگه حتما باید گریه ام بیاد (چشاش پر از اشکه )
ته: عشقم فقط منتظرم بمون...زودی برمیگردم
ات:باشه 🥺
تهیونگ سوار ماشین شد
ات:نمیشد منم بیام راهیت کنم
ته: عشقم میدونی که اجازه نداریم رابطمونو زیاد به مردم نشون بدیم
ات:باشه پس خدافز
😫🥺😭
ته: هییی گریه نکن...تا چشم رو هم بزاری تموم میشه
ات؛ باشه
خلاصه تهیونگ رفت و ات و یونتان موندن خونه
یک ماه گذشته
امروز باید یونتان رو میبردم دکتر.. حاضر شدم رفتم یونتان رو بغل کردم و بردم سمت ماشین وووو دکتر
دکتر:حالت خوبه..مواد دارویی که دادیم رو خوب میخوره
ات:بله
دکتر: پس حالش خوب میشه
ات:واقعا
دکتر:بله...بعد مواد دارویی یه عمل جراحی کوچیک برای همیشه حالشو خوب میکنه
ات:یونتان شنیدی...بابایی خیلی خوشحال میشه...ممنونم اقای دکتر...خدافز
با یونتان سوار ماشین شدیم
به سمت خونه
یه نفر هی از پشت بوق میزد
ات اروم میگه:بیا برو دیگه
۹۸۵
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.