روح و جانش خسته بود
روح و جانش خسته بود
نمیدانست تمام احساسی که در قلبش انبار کرده بود
را چطور بازگو کند
اما این را خوب میدانست که با بهانه ای کوچک
بغض پنهان شده در گلویش میترکید و تمام شب
بیصدا غرق میشد
کسی خبر نداشت چه بر او گذشت و چه دارد میگذرد
و چه بلایی به سرش آمده
میدانست که همه چیز خوب نیست
این را با تمام ذرات تنش درک میکرد:)
نمیدانست تمام احساسی که در قلبش انبار کرده بود
را چطور بازگو کند
اما این را خوب میدانست که با بهانه ای کوچک
بغض پنهان شده در گلویش میترکید و تمام شب
بیصدا غرق میشد
کسی خبر نداشت چه بر او گذشت و چه دارد میگذرد
و چه بلایی به سرش آمده
میدانست که همه چیز خوب نیست
این را با تمام ذرات تنش درک میکرد:)
۱.۹k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.