خوشبختی :
خوشبختی :
و اینگونه بود ک نه حس میکردیم و نه حس نمیکردیم ؛
مث تماشای بارون پاییزی از پشت پنجره چوبیِ ایوانِ یکی از خونههای شمالی .
فقط نگاه میکردیم؛
حسش رو نه از دست میدادیم و نه از دست نمیدادیم..
تنها نگاه نصیبمون میشد:)
بوی نمِ چوبِ پنجرهی خیس خورده میاومد؛ اما از دور؛
انگار ن انگار که طوری چسبیدی به شیشه ک بخار نفسهات روی پنجره مینشست .
مث هنگامی ک وسوسه میشدیم یکی از نارنجهایی رو ک شاخهی اون تکون میخورد بچینیم ،
اما باد نه شاخه رو پایین میاورد تا دستمون برسه ..
و نه اون رو کاملا روی هوا نگه میداشت !
ن اتفاق میافتاد و ن اتفاق نمیافتاد ؛
و نمیدونستیم ک به اتفاق افتادن نزدیک تریم یا به نیفتادن . . .:)!
و اینگونه بود ک نه حس میکردیم و نه حس نمیکردیم ؛
مث تماشای بارون پاییزی از پشت پنجره چوبیِ ایوانِ یکی از خونههای شمالی .
فقط نگاه میکردیم؛
حسش رو نه از دست میدادیم و نه از دست نمیدادیم..
تنها نگاه نصیبمون میشد:)
بوی نمِ چوبِ پنجرهی خیس خورده میاومد؛ اما از دور؛
انگار ن انگار که طوری چسبیدی به شیشه ک بخار نفسهات روی پنجره مینشست .
مث هنگامی ک وسوسه میشدیم یکی از نارنجهایی رو ک شاخهی اون تکون میخورد بچینیم ،
اما باد نه شاخه رو پایین میاورد تا دستمون برسه ..
و نه اون رو کاملا روی هوا نگه میداشت !
ن اتفاق میافتاد و ن اتفاق نمیافتاد ؛
و نمیدونستیم ک به اتفاق افتادن نزدیک تریم یا به نیفتادن . . .:)!
۱۳.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.