شعله بی امان
شعله بی امان
جنگ منی، چنگ به جانم بزن
ناخنِ آتش به دهانم بزن
او که هراس از دل دوزخ نداشت
در قفسِ شعر من آتش گذاشت
آمدهام مثل درختی کبود
شعله بزن، شعله بزن، بر وجود
پاره شد از سینه نفس های من
خسته شد از گریه قفسهای من
من به خودم قاتل جانم شدم
زخمی بیصبرِ زمانم شدم
بر لب من زخمِ دعا مانده است
بر دل من داغِ خطا مانده است
هیچکس از حال من آگاه نیست
غیرِ همین سایه که همراه نیست
هر که مرا دید پشیمان گذشت
از دل من لرزِ زمستان گذشت
جرم من این بود که جانم تویی
بیتو جهان نیست، جهانم تویی
تیغ تر از باد شدم، می برم
ریشه ی هر ترسِ جهان میدَرَم
من به تمنای خودم زخمی ام
از دل این شعله تو می فهمی ام
اینهمه آوار، از آنِ من است
اینهمه خون، ردِّ زبانِ من است
نام مرا از نفسِ خون بخوان
مردهترین شاعرِ مجنون بخوان
آخر این شعر، همان لحظهایست
که نفسِ آخرِ دل خسته ای ست
از دل و از سینه و از استخوان
شعله زدم، شعله زدم بیامان
محمد خوش بین
جنگ منی، چنگ به جانم بزن
ناخنِ آتش به دهانم بزن
او که هراس از دل دوزخ نداشت
در قفسِ شعر من آتش گذاشت
آمدهام مثل درختی کبود
شعله بزن، شعله بزن، بر وجود
پاره شد از سینه نفس های من
خسته شد از گریه قفسهای من
من به خودم قاتل جانم شدم
زخمی بیصبرِ زمانم شدم
بر لب من زخمِ دعا مانده است
بر دل من داغِ خطا مانده است
هیچکس از حال من آگاه نیست
غیرِ همین سایه که همراه نیست
هر که مرا دید پشیمان گذشت
از دل من لرزِ زمستان گذشت
جرم من این بود که جانم تویی
بیتو جهان نیست، جهانم تویی
تیغ تر از باد شدم، می برم
ریشه ی هر ترسِ جهان میدَرَم
من به تمنای خودم زخمی ام
از دل این شعله تو می فهمی ام
اینهمه آوار، از آنِ من است
اینهمه خون، ردِّ زبانِ من است
نام مرا از نفسِ خون بخوان
مردهترین شاعرِ مجنون بخوان
آخر این شعر، همان لحظهایست
که نفسِ آخرِ دل خسته ای ست
از دل و از سینه و از استخوان
شعله زدم، شعله زدم بیامان
محمد خوش بین
- ۳۰۹
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط