محبوبم
محبوبم
حالا که مرا خوب فراموش کرده ای
از خودم میپرسم
چه چیزی تو را به یاد من خواهند انداخت؟
راستش را بخواهی من نه میخواهم و نه میتوانم که تو را فراموش کنم؛
پس نمیدانم آدم ها وقتی کسی را فراموش میکنند چه شکلی به خود میگیرند؛
برای همین است که از تو می پرسم چیزی هست که مرا به خاطرت دعوت کند؟
گلدان گلی،چای زعفرانی،سبد میوه ای،اقساط ماهانه ای؛
چه میدانم جایی هست که به من فکر کنی؟
کنار پنجره ای،پشت میز کافه ای،توی یک میوه فروشی شلوغی؛
این روز ها بیشتر حس یک لیوان یادگاری شکسته شده ای را دارم که تکه های خرد شده اش را درون خودش جمع کرده و انتظار دارد کسی از راه برسد تا بهم وصله اش بزند؛
"این روزها فریادم از حنجره یک آدم لال"،
شوق راه رفتنم از پاهای یک قطع نخاعی،
حسرت لمسم از کسی که شاید دستش را در یک تصادف جاده ای از دست داده است.
این روزها بیشتر منتظرم جایی منتظرم باشی...
حالا که مرا خوب فراموش کرده ای
از خودم میپرسم
چه چیزی تو را به یاد من خواهند انداخت؟
راستش را بخواهی من نه میخواهم و نه میتوانم که تو را فراموش کنم؛
پس نمیدانم آدم ها وقتی کسی را فراموش میکنند چه شکلی به خود میگیرند؛
برای همین است که از تو می پرسم چیزی هست که مرا به خاطرت دعوت کند؟
گلدان گلی،چای زعفرانی،سبد میوه ای،اقساط ماهانه ای؛
چه میدانم جایی هست که به من فکر کنی؟
کنار پنجره ای،پشت میز کافه ای،توی یک میوه فروشی شلوغی؛
این روز ها بیشتر حس یک لیوان یادگاری شکسته شده ای را دارم که تکه های خرد شده اش را درون خودش جمع کرده و انتظار دارد کسی از راه برسد تا بهم وصله اش بزند؛
"این روزها فریادم از حنجره یک آدم لال"،
شوق راه رفتنم از پاهای یک قطع نخاعی،
حسرت لمسم از کسی که شاید دستش را در یک تصادف جاده ای از دست داده است.
این روزها بیشتر منتظرم جایی منتظرم باشی...
۶۹.۰k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.