میخواهی بروی...
میخواهی بروی...
نه برای یک مدت کوتاه..نه...
تو از اول هم رفته بودی ! این فقط ، قلبِ شکستهء تو بود ، که گهگاهی نیاز داشت..خودش باشد..؛ شاید هم نه..شاید هم همه چیز از همان نقطهی ای که شروع شد ، چیزی جز یک طنز کوتاه نبود..و این ، من بودم که طنز تورا باور کردم ، و این تو بودی ، که خودت را به من نشان دادی ، راستش ، تو نشان ندادی ، این من بودم که از میان ترک های قلبت تورا که در کنارهء دیوارِ قلبت زانو بغل کرده بودی را ؛ دیدم..
انجا بود که ،
ماندم..
نرفتم....
اما من حتی به تو شک هم نکردم ! حتی یک لحظه به تو شک نکردم ! حتی با اینکه آن روز به انسانی که دو روز از شناختش میگذشت ، من را فروختی... من به تو شک نکردم ! آری.. شاید به قول تو طنز هایت برایم حقیقت ، و حقیقت های برایم طنزی تلخ است.. اما میدانی مشکل کجاست ؟مشکی....من.......نمیتوانم تشخیص دهم..که تو کدامی ¿! ،
چند سوال دارم..از تویی که از خودت بیشتر میشِناسَمَت...حداقل ، آن کسی که به من نشان داده ای را بهتر از خودت میشِناسم !-
هیچوقت برایت مهم بودم ؟ حتی لحظه ای برایم حداقل احساس ترحم کرده ای ؟ فکر کرده ای که شاید من مانند تو نباشمو خودم را به تو نشان داده باشم ؟ احساس نکردی اگر تکرم کنی چگونه امکان دارد قلبم بِشکَنَد ؟ تو مَگر من را نمیشِناسی ؟ اخر چگونه ؟ چطور میتوانی به منی که هیچ بار برایت مهم نبوده ام بگویی " دوستت دارم " یا حتی ؛... " دلتنگت بودم " ، چگونه میتوانی با منی که ۳ سال را در کنارت بودمو تمام سعیم را میکردم تا درکت کنم و..دوست خوبی باشم.....اینگونه بازی کنی ؟
درد دارد ! برای بارِ هزارم قلبم درد دارد اما..
اینبار ، قلبم ، متفاوت درد دارد..دردش تلخ است..و این تلخی..هیچ بوی شیرینی را نمیدهد....
نه برای یک مدت کوتاه..نه...
تو از اول هم رفته بودی ! این فقط ، قلبِ شکستهء تو بود ، که گهگاهی نیاز داشت..خودش باشد..؛ شاید هم نه..شاید هم همه چیز از همان نقطهی ای که شروع شد ، چیزی جز یک طنز کوتاه نبود..و این ، من بودم که طنز تورا باور کردم ، و این تو بودی ، که خودت را به من نشان دادی ، راستش ، تو نشان ندادی ، این من بودم که از میان ترک های قلبت تورا که در کنارهء دیوارِ قلبت زانو بغل کرده بودی را ؛ دیدم..
انجا بود که ،
ماندم..
نرفتم....
اما من حتی به تو شک هم نکردم ! حتی یک لحظه به تو شک نکردم ! حتی با اینکه آن روز به انسانی که دو روز از شناختش میگذشت ، من را فروختی... من به تو شک نکردم ! آری.. شاید به قول تو طنز هایت برایم حقیقت ، و حقیقت های برایم طنزی تلخ است.. اما میدانی مشکل کجاست ؟مشکی....من.......نمیتوانم تشخیص دهم..که تو کدامی ¿! ،
چند سوال دارم..از تویی که از خودت بیشتر میشِناسَمَت...حداقل ، آن کسی که به من نشان داده ای را بهتر از خودت میشِناسم !-
هیچوقت برایت مهم بودم ؟ حتی لحظه ای برایم حداقل احساس ترحم کرده ای ؟ فکر کرده ای که شاید من مانند تو نباشمو خودم را به تو نشان داده باشم ؟ احساس نکردی اگر تکرم کنی چگونه امکان دارد قلبم بِشکَنَد ؟ تو مَگر من را نمیشِناسی ؟ اخر چگونه ؟ چطور میتوانی به منی که هیچ بار برایت مهم نبوده ام بگویی " دوستت دارم " یا حتی ؛... " دلتنگت بودم " ، چگونه میتوانی با منی که ۳ سال را در کنارت بودمو تمام سعیم را میکردم تا درکت کنم و..دوست خوبی باشم.....اینگونه بازی کنی ؟
درد دارد ! برای بارِ هزارم قلبم درد دارد اما..
اینبار ، قلبم ، متفاوت درد دارد..دردش تلخ است..و این تلخی..هیچ بوی شیرینی را نمیدهد....
۷.۰k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.