" قصه ی چشمهات که خونه ام و خراب کرد...قلبم و ویران کرد..
" قصه ی چشمهات که خونه ام و خراب کرد...قلبم و ویران کرد...چشمام و کور کرد...قصه ی لبهات قرار بود با من چکار کنه؟لبهایی که اون شب بعد از مدتها فریاد میزد "بمون" تو با این لبهای به من فرصت جنگیدن دادی... و من باید از این جنگ سربلند بیرون میومدم."
کیم تهیونگ،۲۸ نوامبر ۱۹۹۱
کیم تهیونگ،۲۸ نوامبر ۱۹۹۱
۴.۴k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.