فیک:گودال
فیک:گودال
part²⁴
قدم به قدم بهش نزدیک نزدیکتر میشد با ه. قدمی که به سمتش بر میداشت به عقب میرفت
محکم سرجاش ایستاد و توی چشماش زل زد
" یه قدم دیگه نزدیکم شی بلای که سرت میاد تقصیر من نیست ، اشتباه خودته "a.t
بلند خندید
چان: تو میخوای به من آسیب بزنی؟ خخخ توی ریزه میزه نمیدونی چجوری از پس خودت بربیایی!
خشم توی چشماش بازی میکرد
به سمتش محکم قدم برداشت و مشتی خالص از خشم و عصبانیت توی صورتش پیاده کرد
با مشتی که به صورتش خورد روی زمین افتاد و از دماغش خون جاری شد
ناامید شدن اشکالی نداره، خسته شو، ناامید شو، کنار بکش و استراحت کن، ولی هیچ وقت تسلیم نشو، شکست تو برنامه یه ملکه نیست
از کنارش رد شد و به سمت در رفت و بازش کرد اما قبل از اینکه بخواد از آن در خارج بشه در محکم بسته شد
برگشت و با صورت عصبانی چان مقابله شد
" اِوا چرا عصبانی چان؟... "a.t
دستش دور پیراهنش آروم قرار داد و درست کرد و بدون اینکه دستش برداره توی چشماش نگاه کرد و با لحن طعنه آمیزی حرف زد
" از اینکه از یه زن مشت خوردی عصبانی چان کوچولو! "a.t
از شنیدن کلمهای 'کوچولو' عصبانی شد
ولی خندید
دختر توی شک بود
" [چه مرگشه الان که باید منو میزد! پاک دیونه شده] "a.t
اینقدر خندید که اشک از چشماش سرازیر شد
از خنده دلش گرفت
بعد از گذشت چند ثانیه دست از خندیدن برداشت و بهش نگاه کرد
چان: فکرکردی با این حرفا میتونی از شرم خلاص شی ...
حالت جدی به چهرهاَش داد
مچ دست دختر محکم فشار داد و با عصبانیت توی چشماش زل زد
چان: هم گردنبند میخوام هم بدن تو .. به هرچی که میخواممیرسیم کسی هم جلو دارم نیست
روز تخت پرتش کرد
تا خواست بلند شه روش خیمه زد
در برابر بدن هیکلی چان مثل یه گربه کوچولو بود ، از پس این زور زیاد بر نمی آمد
کیف کمری کوچیکش که توش اسلحهش بود باز کرد و روی میز کوچیک کنار تخت گذاشت
چشمش به اسلحه افتاد
تنها راه نجاتش اون اسلحه بود
اسلحه سریع از کیف بیرون آورد و جلوی صورت چان قرار داد
" گمشو تا نکشتمت "a.t
چان: همچین کاری نمیکنی یا بهتر بگم دلشو نداری آدم بکشی
" میکنم بهم دست درازی کنی میکشمت "a.t
چان: اگه آدم کشتن بودی همون اول این کارو میکردی
نزدیکش شد
چشماشو بست و ماشه رو کشید
گلوله به کتف سمت چپش نزدیک به قلبش اثابت کرد
خون از دست رفته دستش کامل روی بدن دختر گرفته بود
از زیر دستش فرار کرد
نگهبان ها صدای گلوله شنیدن و به اتاق آمدن ولی دیگر دختر رفته بود
بخاطر دفعات قبل خوب راه این عمارت یاد گرفته بود
از عمارت بیرون رفت
مثل دفعه قبل نگهبان ها دنبالش بودن
از توی جنگلی که قبلا فرار کرده بود رفت و وارد جاده شد ولی کسی نبود
مثل قبل خبری از جئون و یا کسی دیگر نبود
فقط خودش بود با یه جاده خالی و تاریک
part²⁴
قدم به قدم بهش نزدیک نزدیکتر میشد با ه. قدمی که به سمتش بر میداشت به عقب میرفت
محکم سرجاش ایستاد و توی چشماش زل زد
" یه قدم دیگه نزدیکم شی بلای که سرت میاد تقصیر من نیست ، اشتباه خودته "a.t
بلند خندید
چان: تو میخوای به من آسیب بزنی؟ خخخ توی ریزه میزه نمیدونی چجوری از پس خودت بربیایی!
خشم توی چشماش بازی میکرد
به سمتش محکم قدم برداشت و مشتی خالص از خشم و عصبانیت توی صورتش پیاده کرد
با مشتی که به صورتش خورد روی زمین افتاد و از دماغش خون جاری شد
ناامید شدن اشکالی نداره، خسته شو، ناامید شو، کنار بکش و استراحت کن، ولی هیچ وقت تسلیم نشو، شکست تو برنامه یه ملکه نیست
از کنارش رد شد و به سمت در رفت و بازش کرد اما قبل از اینکه بخواد از آن در خارج بشه در محکم بسته شد
برگشت و با صورت عصبانی چان مقابله شد
" اِوا چرا عصبانی چان؟... "a.t
دستش دور پیراهنش آروم قرار داد و درست کرد و بدون اینکه دستش برداره توی چشماش نگاه کرد و با لحن طعنه آمیزی حرف زد
" از اینکه از یه زن مشت خوردی عصبانی چان کوچولو! "a.t
از شنیدن کلمهای 'کوچولو' عصبانی شد
ولی خندید
دختر توی شک بود
" [چه مرگشه الان که باید منو میزد! پاک دیونه شده] "a.t
اینقدر خندید که اشک از چشماش سرازیر شد
از خنده دلش گرفت
بعد از گذشت چند ثانیه دست از خندیدن برداشت و بهش نگاه کرد
چان: فکرکردی با این حرفا میتونی از شرم خلاص شی ...
حالت جدی به چهرهاَش داد
مچ دست دختر محکم فشار داد و با عصبانیت توی چشماش زل زد
چان: هم گردنبند میخوام هم بدن تو .. به هرچی که میخواممیرسیم کسی هم جلو دارم نیست
روز تخت پرتش کرد
تا خواست بلند شه روش خیمه زد
در برابر بدن هیکلی چان مثل یه گربه کوچولو بود ، از پس این زور زیاد بر نمی آمد
کیف کمری کوچیکش که توش اسلحهش بود باز کرد و روی میز کوچیک کنار تخت گذاشت
چشمش به اسلحه افتاد
تنها راه نجاتش اون اسلحه بود
اسلحه سریع از کیف بیرون آورد و جلوی صورت چان قرار داد
" گمشو تا نکشتمت "a.t
چان: همچین کاری نمیکنی یا بهتر بگم دلشو نداری آدم بکشی
" میکنم بهم دست درازی کنی میکشمت "a.t
چان: اگه آدم کشتن بودی همون اول این کارو میکردی
نزدیکش شد
چشماشو بست و ماشه رو کشید
گلوله به کتف سمت چپش نزدیک به قلبش اثابت کرد
خون از دست رفته دستش کامل روی بدن دختر گرفته بود
از زیر دستش فرار کرد
نگهبان ها صدای گلوله شنیدن و به اتاق آمدن ولی دیگر دختر رفته بود
بخاطر دفعات قبل خوب راه این عمارت یاد گرفته بود
از عمارت بیرون رفت
مثل دفعه قبل نگهبان ها دنبالش بودن
از توی جنگلی که قبلا فرار کرده بود رفت و وارد جاده شد ولی کسی نبود
مثل قبل خبری از جئون و یا کسی دیگر نبود
فقط خودش بود با یه جاده خالی و تاریک
۱۳.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.