فیک: گودال
فیک: گودال
part²⁵
صدای نگهبان ها به گوش میرسید
وقتی برای هدر دادن نداشت
بنابراین به داخل جنگل رفت
جنگل پُر از حیوانات وحشی بود
حیواناتی گشنه که منتظر شکارن
توی جنگل میدوید تا رسید وسط جنگل
سرعتش کم کرد
آروم توی جنگل قدم برمیداشت
هیچ صدای جز صدای جغد و جیرجیرک شنیده نمیشد
با ترس به اطراف نگاه میکرد
ترس از نگهبانها و گرگ و خرس گل تنش فرا گرفته بود
هر قدم حاصل از ترس و لرز برداشته میشد
جرعت کمک خواستن هم نداشت
ناگهان صدای سوزه گرگ بر جنگل حکم فرا شد
توی خودش لرزید و خدا خدا میکرد
توی تاریکی شب چیزی مشخص نبود شاید نور ماه میتوانست تا حدودی را قابل دیدن کنه
کمی دورتر جلوش دو چشم براق را دید که بهش زل زده بود
گرگ بود
قدم به قدم به سمتش میآمد و دختر به عقب میرفت
سرعت گرگ زیاد شد و دختر فرار کرد
به قدری دویده بود که قفسهای سینش میسوخت
برگشت تا ببینه هست یا نه هنوزم پشت سرش بود
جلوش ندید و خورد به درخت
با برخورد محکم سرش به درخن روی زمین بیهوش افتاد
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
با صدای باز شدن آب چشماشو باز کرد
روی تخت نشست و دست روی سرش گذاشت
" آخ سرم چقدر درد میکنه "a.t
چشماشو ماش داد
نگاهی به اطراف کرد
جای نامعلومی بود ، تا به حال چنین جایی ندیده بود
کلبه کوچیک از جنس چوب بود
شومینهای کوچیک داشت که هیزم ها داخل در حال شوختن و گرمایش بودن
دو میز در کلبه ، روی یکی ظروف غذا و خوراکی و روی یکی دیگر برگه های نقاشی
تابلو های زیادی توی کلبه آویز و افتاده بود که روی هر کدام تصاویری کشیده شده بود
گیچ به اطراف نگاه میکرد که صدای راه رفتن به گوش رسید
نگاهشو به در داد که با مَردی قدم بلند روبهرو شد
چهرهی زیبایی داشت و قدی بلند
در دستانش سلتی آب بود که وارد کلبه شد و اون ها رو روی زمین گذاشت
مَرد: حالت چطوره؟
" چی؟ "a.t
به طرف دختر برگشت و بهش نگاه کرد
دستش سمت سر خودش بُرد
مَرد:سرت خوبه؟
دستش روی سرش گذاشت که متوجه بانو پیچی سرش شد
" سرم چش شده؟ "a.t
مَرد:هیچی یادت نیست؟
" فقط یادمه که دیشب داشتم از دست گرگ فرار میکردم که خوردم به درخت بقیهشو یادم نیست "a.t
مَرد: خب وقتی بیهوش میشی که جیزی یادت نیست
"من چرا اینجام؟تو کی هستی؟ "a.t
مَرد: دیشب داشتم توی جنگل میگشتم که دیدم یه گرگ داره به یه چیزی نگاه میکنه که دیدم آدمه، افتاد دنبالت که فرار کردی و خوردی به دختر خواست بهت حمله کنه که با تیر زدمش
" با تیر زدیش؟ "a.t
مَرد: آره، من اینجا زندگی میکنم برای محافظت از خودمم تفنگ دارم دیشبم از شانس تو پیشم بود ، خیلی خوش شانسی دختر
یک تیکه پارچه از روی میز برداشت و به بیرون کلبه رفت
دختر سریع از روی تخت بلند شد و همراهش بیرون رفت
part²⁵
صدای نگهبان ها به گوش میرسید
وقتی برای هدر دادن نداشت
بنابراین به داخل جنگل رفت
جنگل پُر از حیوانات وحشی بود
حیواناتی گشنه که منتظر شکارن
توی جنگل میدوید تا رسید وسط جنگل
سرعتش کم کرد
آروم توی جنگل قدم برمیداشت
هیچ صدای جز صدای جغد و جیرجیرک شنیده نمیشد
با ترس به اطراف نگاه میکرد
ترس از نگهبانها و گرگ و خرس گل تنش فرا گرفته بود
هر قدم حاصل از ترس و لرز برداشته میشد
جرعت کمک خواستن هم نداشت
ناگهان صدای سوزه گرگ بر جنگل حکم فرا شد
توی خودش لرزید و خدا خدا میکرد
توی تاریکی شب چیزی مشخص نبود شاید نور ماه میتوانست تا حدودی را قابل دیدن کنه
کمی دورتر جلوش دو چشم براق را دید که بهش زل زده بود
گرگ بود
قدم به قدم به سمتش میآمد و دختر به عقب میرفت
سرعت گرگ زیاد شد و دختر فرار کرد
به قدری دویده بود که قفسهای سینش میسوخت
برگشت تا ببینه هست یا نه هنوزم پشت سرش بود
جلوش ندید و خورد به درخت
با برخورد محکم سرش به درخن روی زمین بیهوش افتاد
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
با صدای باز شدن آب چشماشو باز کرد
روی تخت نشست و دست روی سرش گذاشت
" آخ سرم چقدر درد میکنه "a.t
چشماشو ماش داد
نگاهی به اطراف کرد
جای نامعلومی بود ، تا به حال چنین جایی ندیده بود
کلبه کوچیک از جنس چوب بود
شومینهای کوچیک داشت که هیزم ها داخل در حال شوختن و گرمایش بودن
دو میز در کلبه ، روی یکی ظروف غذا و خوراکی و روی یکی دیگر برگه های نقاشی
تابلو های زیادی توی کلبه آویز و افتاده بود که روی هر کدام تصاویری کشیده شده بود
گیچ به اطراف نگاه میکرد که صدای راه رفتن به گوش رسید
نگاهشو به در داد که با مَردی قدم بلند روبهرو شد
چهرهی زیبایی داشت و قدی بلند
در دستانش سلتی آب بود که وارد کلبه شد و اون ها رو روی زمین گذاشت
مَرد: حالت چطوره؟
" چی؟ "a.t
به طرف دختر برگشت و بهش نگاه کرد
دستش سمت سر خودش بُرد
مَرد:سرت خوبه؟
دستش روی سرش گذاشت که متوجه بانو پیچی سرش شد
" سرم چش شده؟ "a.t
مَرد:هیچی یادت نیست؟
" فقط یادمه که دیشب داشتم از دست گرگ فرار میکردم که خوردم به درخت بقیهشو یادم نیست "a.t
مَرد: خب وقتی بیهوش میشی که جیزی یادت نیست
"من چرا اینجام؟تو کی هستی؟ "a.t
مَرد: دیشب داشتم توی جنگل میگشتم که دیدم یه گرگ داره به یه چیزی نگاه میکنه که دیدم آدمه، افتاد دنبالت که فرار کردی و خوردی به دختر خواست بهت حمله کنه که با تیر زدمش
" با تیر زدیش؟ "a.t
مَرد: آره، من اینجا زندگی میکنم برای محافظت از خودمم تفنگ دارم دیشبم از شانس تو پیشم بود ، خیلی خوش شانسی دختر
یک تیکه پارچه از روی میز برداشت و به بیرون کلبه رفت
دختر سریع از روی تخت بلند شد و همراهش بیرون رفت
۱۳.۳k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.