ماه عمارتم p9
ماه عمارتم p9
از زبان ات
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم ب مهمونی وقتی رسیدیم خیلی ها تعظیم کردن خیلی ها هم ی چسه تعظیم کردم از بازوی جیمین گرفته بودم ک رفتم پیش چند تا مرده پیر سلام دادیم ک جیمین گفت
_ات نوشیدنی چی میخوری برات بیارم
+ ی شراب شیرین
_اوم اوک
جیمین رفت خیلی ها بهم زل زده بودن حس عجیبی داشتم حسم مثل ترس بود ک جیمین اومد ک گفت
_ات حالت خوبه ترسیده ب نظر میای
+فقط یکم از جمع خوشم نمیاد اونم اینجور جوایی
_یکم تهمل کن یکم بعد میریم
+اوک
یکم از شراب خوردم ک گفتم
+بابا من میرم سرویس بهداشتی
_اوک برو
رفتم دشوری کارای لازمو کردم دستامو شیتم ارایشمو داشتم درست میکردم ک یکی اومد کنار ی زن تقریبن ۳۰ساله بود از سر تا پا نگام کرد و گفت
جیمین دختری رو ب فرزندی گرفته ک برازندش باشه واقعا سلیقش مهشره
+ممنونم ولی من میشناسمتون
خواهش میکنم گلم من از دوستای قدیمیه جیمینم
+اا خوشبختم
همچنین من دیگه میرم مواظب خودت باش وقرنه بد میشه برات
رفت بیرون منظورش از حرف اخرش چی بود اه ولش
رفتم پیش جیمین
ویو چند ساعت بعد
_ات دیگه بریم
+اره لطفا بریم
رفتیم خداحافظی کردیم و رفتیم
خلاصه رفتیم خونه من خودمو پرت کردم تو مبل ک جیمین گفت
_گشنت نیس
+چرا گشنمه
_پس برات یچی درست میکنم بخوریم
+اوک
ویو بعد غذا
+وای جیمین دست پختت محشره
_مرسی
+من میرم بخوابم
پا شدم برم ک جیمین دستمو گرفت و محکم بغلم کرد ک گفتم
+جیمین ای جیمین بابا نمیتونم نفس بکشم
_ولم کرد ااا ببخشید
+چی شد یهو بغلم کردی
_فقطخوشحالم بچم شدی اوکی دیگه برو بکپ
+مهبتتو برم باش شب بخیر
_اهوم شب بخیر
اومدم تو اتاق و ی راست رفتم تو تختم و کپیدم
#فیک#جیمین#بی#تی#اس
از زبان ات
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم ب مهمونی وقتی رسیدیم خیلی ها تعظیم کردن خیلی ها هم ی چسه تعظیم کردم از بازوی جیمین گرفته بودم ک رفتم پیش چند تا مرده پیر سلام دادیم ک جیمین گفت
_ات نوشیدنی چی میخوری برات بیارم
+ ی شراب شیرین
_اوم اوک
جیمین رفت خیلی ها بهم زل زده بودن حس عجیبی داشتم حسم مثل ترس بود ک جیمین اومد ک گفت
_ات حالت خوبه ترسیده ب نظر میای
+فقط یکم از جمع خوشم نمیاد اونم اینجور جوایی
_یکم تهمل کن یکم بعد میریم
+اوک
یکم از شراب خوردم ک گفتم
+بابا من میرم سرویس بهداشتی
_اوک برو
رفتم دشوری کارای لازمو کردم دستامو شیتم ارایشمو داشتم درست میکردم ک یکی اومد کنار ی زن تقریبن ۳۰ساله بود از سر تا پا نگام کرد و گفت
جیمین دختری رو ب فرزندی گرفته ک برازندش باشه واقعا سلیقش مهشره
+ممنونم ولی من میشناسمتون
خواهش میکنم گلم من از دوستای قدیمیه جیمینم
+اا خوشبختم
همچنین من دیگه میرم مواظب خودت باش وقرنه بد میشه برات
رفت بیرون منظورش از حرف اخرش چی بود اه ولش
رفتم پیش جیمین
ویو چند ساعت بعد
_ات دیگه بریم
+اره لطفا بریم
رفتیم خداحافظی کردیم و رفتیم
خلاصه رفتیم خونه من خودمو پرت کردم تو مبل ک جیمین گفت
_گشنت نیس
+چرا گشنمه
_پس برات یچی درست میکنم بخوریم
+اوک
ویو بعد غذا
+وای جیمین دست پختت محشره
_مرسی
+من میرم بخوابم
پا شدم برم ک جیمین دستمو گرفت و محکم بغلم کرد ک گفتم
+جیمین ای جیمین بابا نمیتونم نفس بکشم
_ولم کرد ااا ببخشید
+چی شد یهو بغلم کردی
_فقطخوشحالم بچم شدی اوکی دیگه برو بکپ
+مهبتتو برم باش شب بخیر
_اهوم شب بخیر
اومدم تو اتاق و ی راست رفتم تو تختم و کپیدم
#فیک#جیمین#بی#تی#اس
۹.۲k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.