ماه عمارتم p10
ماه عمارتم p10
صبح
از زبان ات
با صدای افتادن چیزی بیدار شدم رفتم سمت در و یکی از خدمتکارا انگار وسایلی رو انداخه زمین ک با دیدن من گفت
وای بانوی جوان من واقعامعزرت میخوام بیدارتون کردم ببخشید منو
+خب حالا ولش برو.ب کارت برس
چشم بازم معذرتمیخوام
برگشتم اتاقم رفتم دشوری کارای لازمو کردم رفتم سمت پله ها وسطپله ها بودم ک گفتم اینجوری نمیشه این خونه زیادی دلگیره پس بزار ی کاری کنم
+آااااااااجوووووووووماااااااااا(با دادی ک تو زدی خونه ریخت ات جان...!)
#وایییییی چی شدههه حالتون خوبه بانوی جوان
+خوبم فقط میخوام ی کاری کنین
#چ کاری بانوی جوان
+خب میخوام خونرو سرو سامون بدم
#جانم اا یعنی چیکار دقیقا
+خب..........
از زبان جیمین
تز خواب پا شدم یکم دیر شده چرا کسی بیدارم نکرده خلاصه حاضر شدم و رفتم پایین ب پله ها ک رسیدم ب خونه نگاه کردم یکم تغیر کرده بود پرده ها و پنجره ها باز بود نور خورشید میخورد داخل خونه خونه خیلی روشن شده بود ک یهو اهنگ پخش شد ات اومد پایین پله ها و شروع کرد ب رقسیدن ک نا خدا گاه لبخند زدم بعد از ۶سال خندیدم عجیب بود ک ات نگام کرد و گفت
+بابا نمیخوای با من برقصی؟؟؟؟
_چرا نرقصم
رفتم پیشش و باهم رقسیدیم دیدن خنده های ات خنده رو لبام میوورد ک رو ب ات کردم و داد زدم
_ات تو این عمارت خابیده در تاریکی و غصه رو روشن کردی تو ماه عمارتمییییی... ک یهو پرید بغلم و محکم بغلم کرد
+بابااااا توعم ماه قلبمی😁😁😁😁
۱ماه بعد
از زبان جیمین
الان ۱ماه گذشته و من واقعاات رو مثل دختر خودم دوسش دارم وقتیپیشم نیست احساس ناقصی میکنم خلاصه واقعا شده دخترم
از زبان ات
الان ۱ماه گذشته و من جیمین رو واقعاپدر خودم میدونم
جیمین شرکت بود منم بیرون بوذم و داشتم میگشتم ک ی ون سیاه جلوم وایساد چند نفر پیاده شدن و منو به زور کردن داخل ون و ی دستمال گذاشتن توی دهنم و دیگه چیزی نفهمیدم
از زبان جیمین داشتم کارامو میکردم توی شرکت ک ی پیم.اومد از ترف ناشناس بود زدم نگاه کردم ب پیامش و با دیدن عکسی ک فرستاده خون بدنم سرد شد....
#فیک#جیمین#بی#تی#اس
صبح
از زبان ات
با صدای افتادن چیزی بیدار شدم رفتم سمت در و یکی از خدمتکارا انگار وسایلی رو انداخه زمین ک با دیدن من گفت
وای بانوی جوان من واقعامعزرت میخوام بیدارتون کردم ببخشید منو
+خب حالا ولش برو.ب کارت برس
چشم بازم معذرتمیخوام
برگشتم اتاقم رفتم دشوری کارای لازمو کردم رفتم سمت پله ها وسطپله ها بودم ک گفتم اینجوری نمیشه این خونه زیادی دلگیره پس بزار ی کاری کنم
+آااااااااجوووووووووماااااااااا(با دادی ک تو زدی خونه ریخت ات جان...!)
#وایییییی چی شدههه حالتون خوبه بانوی جوان
+خوبم فقط میخوام ی کاری کنین
#چ کاری بانوی جوان
+خب میخوام خونرو سرو سامون بدم
#جانم اا یعنی چیکار دقیقا
+خب..........
از زبان جیمین
تز خواب پا شدم یکم دیر شده چرا کسی بیدارم نکرده خلاصه حاضر شدم و رفتم پایین ب پله ها ک رسیدم ب خونه نگاه کردم یکم تغیر کرده بود پرده ها و پنجره ها باز بود نور خورشید میخورد داخل خونه خونه خیلی روشن شده بود ک یهو اهنگ پخش شد ات اومد پایین پله ها و شروع کرد ب رقسیدن ک نا خدا گاه لبخند زدم بعد از ۶سال خندیدم عجیب بود ک ات نگام کرد و گفت
+بابا نمیخوای با من برقصی؟؟؟؟
_چرا نرقصم
رفتم پیشش و باهم رقسیدیم دیدن خنده های ات خنده رو لبام میوورد ک رو ب ات کردم و داد زدم
_ات تو این عمارت خابیده در تاریکی و غصه رو روشن کردی تو ماه عمارتمییییی... ک یهو پرید بغلم و محکم بغلم کرد
+بابااااا توعم ماه قلبمی😁😁😁😁
۱ماه بعد
از زبان جیمین
الان ۱ماه گذشته و من واقعاات رو مثل دختر خودم دوسش دارم وقتیپیشم نیست احساس ناقصی میکنم خلاصه واقعا شده دخترم
از زبان ات
الان ۱ماه گذشته و من جیمین رو واقعاپدر خودم میدونم
جیمین شرکت بود منم بیرون بوذم و داشتم میگشتم ک ی ون سیاه جلوم وایساد چند نفر پیاده شدن و منو به زور کردن داخل ون و ی دستمال گذاشتن توی دهنم و دیگه چیزی نفهمیدم
از زبان جیمین داشتم کارامو میکردم توی شرکت ک ی پیم.اومد از ترف ناشناس بود زدم نگاه کردم ب پیامش و با دیدن عکسی ک فرستاده خون بدنم سرد شد....
#فیک#جیمین#بی#تی#اس
۱۳.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.