هر چقدر بیشتر میگذرد می فهمم برای

هر چقدر بیشتر می‌گذرد می فهمم برای
این حجم از دلتنگی برنامه ریزی نکرده بودم ،
تسکینی کنار نگذاشته بودم ،حسابش را
نمی کردم این قدر بیشتر از توقعم
ظاهر شود .
بگمانم آدم از تنها چیزی که در خودش
خبر ندارد
همین است ؛
زور بازوی دوست داشتنش :(
دیدگاه ها (۰)

کاش درد آنقدر کوچک می شد که پشت میز یک کافه می نشست چای می‌خ...

به هر که گفتم دوستت دارم ،رفت من در کاهش جمعیت این شهر،دخیلم...

‌‌‌‌:(

اگر میلیون ها نفر دوستت داشتند ،من یکی از آنها بودم اگر یک ن...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

#زنمادر نبودتمام سالها مادرانه بافته بودمادرانه ساخته بودتما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط