پست سفارشی
چطوری ماه قشنگم؟ تورو میخواد دل تنگم
مگه من دلم میاد؛ با دل کوچیکت بجنگم؟!
تو مگه میتونی واقعا؛ یه روزی بد بشی با من؟
خیلیا از من و تو؛ منتظر یه اشتباهن!.
#ناصر_زینعلی
روزیکه دیدمت تا روزیکه قسم خوردیم تا همیشه باهم باشیم ، زمان زیادی نگذشت با همه اینا عاشقت شدم.بین همه آدمای خوب و بد زندگیم،تو شدی الویت اولم، هم مسیر شدیم و خواستیم تا تهش بریم.همه چیزم شده بودی.همه جا میگفتم منِ خودخواهُ ببین دیگه تو چی هستی برام که بیشتر از خودم دوسِت دارم. داشتم واقعا.
شاید فوق العاده نبودیم ولی خوب که بودیم.حیف که زندگی همیشه روی خوبشو به آدم نشون نمیده.
روزهای سختی رو گذروندم،شبی که توی بغل مرتضی گریه کردمو هیچ وقت یادم نمیره، دستای سردمو توی دستاش محکم گرفت و بهم گفت مهدی دوسِت داره و من برای اولین بار به حرفِ داداشم اعتماد نکردم.
.
آخه من دوست داشتن رو یه جور دیگه بلدم.از اونا که صبح بخیرِ هفتِ صبحتو به من بگی و یه بوسه رو پیشونیم مهمونم کنی.
باورم نمیشد تو همونی بودی که اون شب توی خیابون داد میزدی اسممو دنبالم میگشتی یا اون شب که تا خودِ صبح بیدار بودی و گریه میکردی،یا اون روز توی ازمایشگاه جلوی همه،بغلم کردی یا نمیدونم حتی شبِ عروسیمون ، شش سال پیش،همچین شبی...
ولی میگذریم از این شبای تاریک و بالاخره صبح میشه دوباره برامون.نوری که ( یارا ) توی زندگیمون تابونده، ارزش همه چیو داره .
من آدمِ بخشیدن نیستم،آدمِ فراموش کردنم نیستم.ولی همچنان دوست داشتنو بلدم ، شاید تقدیر کم بیاره جلوی این عشق و دست از لجبازی با ما برداره.
«اگه عاشقی الان وقتشه ثابت بکنی»
شش شهریور امسال خاصترینه،با وجود یه قلبِ کوچولو توی خونمون که میدونم قرارِ عاشقی رو از ما یاد بگیره. ششمین سالگرد ازدواجمون مبارکمون باشه..
مگه من دلم میاد؛ با دل کوچیکت بجنگم؟!
تو مگه میتونی واقعا؛ یه روزی بد بشی با من؟
خیلیا از من و تو؛ منتظر یه اشتباهن!.
#ناصر_زینعلی
روزیکه دیدمت تا روزیکه قسم خوردیم تا همیشه باهم باشیم ، زمان زیادی نگذشت با همه اینا عاشقت شدم.بین همه آدمای خوب و بد زندگیم،تو شدی الویت اولم، هم مسیر شدیم و خواستیم تا تهش بریم.همه چیزم شده بودی.همه جا میگفتم منِ خودخواهُ ببین دیگه تو چی هستی برام که بیشتر از خودم دوسِت دارم. داشتم واقعا.
شاید فوق العاده نبودیم ولی خوب که بودیم.حیف که زندگی همیشه روی خوبشو به آدم نشون نمیده.
روزهای سختی رو گذروندم،شبی که توی بغل مرتضی گریه کردمو هیچ وقت یادم نمیره، دستای سردمو توی دستاش محکم گرفت و بهم گفت مهدی دوسِت داره و من برای اولین بار به حرفِ داداشم اعتماد نکردم.
.
آخه من دوست داشتن رو یه جور دیگه بلدم.از اونا که صبح بخیرِ هفتِ صبحتو به من بگی و یه بوسه رو پیشونیم مهمونم کنی.
باورم نمیشد تو همونی بودی که اون شب توی خیابون داد میزدی اسممو دنبالم میگشتی یا اون شب که تا خودِ صبح بیدار بودی و گریه میکردی،یا اون روز توی ازمایشگاه جلوی همه،بغلم کردی یا نمیدونم حتی شبِ عروسیمون ، شش سال پیش،همچین شبی...
ولی میگذریم از این شبای تاریک و بالاخره صبح میشه دوباره برامون.نوری که ( یارا ) توی زندگیمون تابونده، ارزش همه چیو داره .
من آدمِ بخشیدن نیستم،آدمِ فراموش کردنم نیستم.ولی همچنان دوست داشتنو بلدم ، شاید تقدیر کم بیاره جلوی این عشق و دست از لجبازی با ما برداره.
«اگه عاشقی الان وقتشه ثابت بکنی»
شش شهریور امسال خاصترینه،با وجود یه قلبِ کوچولو توی خونمون که میدونم قرارِ عاشقی رو از ما یاد بگیره. ششمین سالگرد ازدواجمون مبارکمون باشه..
۲.۰k
۱۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.