ازدواج زوری : پارت اول
ازدواج زوری : پارت اول
نام را : 16 ساله خوشگل و اروم
جونکوک : 28 ساله خیلی پولدار هات و خشن
نشسته بودم روی مبل که یهو صدای زنگ خونه اومد رفتم درو باز کردم و دیدم مامان بابام هستن که از خرید اومدن بابام خسته بود براش یه لیوان آب خنک اوردم بعد نشستم روبروشون و با حسی خوب گفتم چی خریدید کسی جواب نداد دوباره حرفمو تکرار کردم که یهو مامان بابام یجوری بهم نگاه کردن که حس خوبم از بین رفت
مامان نام را : ببین دخترم ما.... یعنی منو بابات میخواییم یه چیزی بهت بگیم
+ چیشده
بابای نام را : ببین عزیز دل بابا... هوف نمیتونم بگم خودت بش بگو
مامان نام را : خب... ر..راستش یه خواستگار برات اومده
+ چی (درحال خندیدن) مامان یعنی اون نمیدونه من هنوز سنم کمه
مامان نام را : چرا میدونه اما..
+ اما چی
مامان نام را : خب ببین.. چطوری بهت بگم خب تو که میدونی یکی از بابات طلبکاره
+ خب چه ربطی به طلب کاری داره
مامان نام را : اون اقا از بابات طلبکاره و...پول خیلی زیادی هم طلب داره
+ خب مامان بگو دیگه
مامان نام را : اون درخواس....ت معامله ی تو بجای پول دادن بود
+ چییییی مامان بگو که قبول نکردی تروخدا بگو قبول نکردی
مامان نام را : نام را رو بغل کرد و با گریه گفت ببخشید دخترم
+ (زد تو صورت مامانش) و با گریه رفتم تو اتاق
مامان نام را : ( درحال گریه کردن)
پدر نام را : با گریه گفت دخترم منو ببخش
+ هی صدای گریه کردنام بلند تر میشد نزدیک 1 ساعت درحال گریه کردن بودم که بعد خوابم برد صبح شد و بلند شدم اما تا شب از اتاق بیرون نیومدم
مامان نام را : دخترم بیا غذاتو بخور لطفا التماست میکنم حداقل یه لقمه بخور
+ من جوابی نمیدادم که یهو زنگ خونه به صدا دراومد .....
لطفا حمایت کنید ^^
نام را : 16 ساله خوشگل و اروم
جونکوک : 28 ساله خیلی پولدار هات و خشن
نشسته بودم روی مبل که یهو صدای زنگ خونه اومد رفتم درو باز کردم و دیدم مامان بابام هستن که از خرید اومدن بابام خسته بود براش یه لیوان آب خنک اوردم بعد نشستم روبروشون و با حسی خوب گفتم چی خریدید کسی جواب نداد دوباره حرفمو تکرار کردم که یهو مامان بابام یجوری بهم نگاه کردن که حس خوبم از بین رفت
مامان نام را : ببین دخترم ما.... یعنی منو بابات میخواییم یه چیزی بهت بگیم
+ چیشده
بابای نام را : ببین عزیز دل بابا... هوف نمیتونم بگم خودت بش بگو
مامان نام را : خب... ر..راستش یه خواستگار برات اومده
+ چی (درحال خندیدن) مامان یعنی اون نمیدونه من هنوز سنم کمه
مامان نام را : چرا میدونه اما..
+ اما چی
مامان نام را : خب ببین.. چطوری بهت بگم خب تو که میدونی یکی از بابات طلبکاره
+ خب چه ربطی به طلب کاری داره
مامان نام را : اون اقا از بابات طلبکاره و...پول خیلی زیادی هم طلب داره
+ خب مامان بگو دیگه
مامان نام را : اون درخواس....ت معامله ی تو بجای پول دادن بود
+ چییییی مامان بگو که قبول نکردی تروخدا بگو قبول نکردی
مامان نام را : نام را رو بغل کرد و با گریه گفت ببخشید دخترم
+ (زد تو صورت مامانش) و با گریه رفتم تو اتاق
مامان نام را : ( درحال گریه کردن)
پدر نام را : با گریه گفت دخترم منو ببخش
+ هی صدای گریه کردنام بلند تر میشد نزدیک 1 ساعت درحال گریه کردن بودم که بعد خوابم برد صبح شد و بلند شدم اما تا شب از اتاق بیرون نیومدم
مامان نام را : دخترم بیا غذاتو بخور لطفا التماست میکنم حداقل یه لقمه بخور
+ من جوابی نمیدادم که یهو زنگ خونه به صدا دراومد .....
لطفا حمایت کنید ^^
۱۲.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.