'به نام شب'
'به نام شب'
نمیدانم...
هیچ چیز و هیچکس را نمیدانم و نمیشناسم؛ گویی فراموشی عظیم مرا به زندگی وا داشتهاست.
قلمم پس از هزاران بار نوشتن و پاک کردن سرانجام تاب نمیآورد و توان از کف میدهد و تسلیم نوشتن میشود.
اما بیگمان محتوا و درونمایهی این نامه چیزی جز سرنوشتی که از سرننوشته شد، نیست!
میخواهم در پس دردهای زندگانی محو که نه!
مات شوم.
همسان یک بُت در بتکدهای بنشینم تا ابراهیمی بیاد و مرا بشکند، شاید که لت و پارم به زندگی برسد...
بیگمان عشق هر چیزی را زیبا میکند اما برای نخستین بار از اعماق پوچشدهی ذهنم، بیهیج عشقی مینویسم شاید که به جهانیان ثابت شود که گاه بعضی از کارها نه تنها از روی عشق، نخواهد بود بلکه شاید اجباری در پس هر عشقی است.
میدانم که بیگمان روزی قلمم همسان جان دلبر به فراموشی، سپرده میشود و از من، بعدها به عنوان شکستخوردهای که قید اسطوره شدن را زد، یاد میشود.
اما بیا و بیخیال شویم!
در فراغت تمام لذت ببریم از بیحسی نسبت به هر حسی و با همان لبخندی که مظهر ترس کلاغهای مزرعهاست از مترسکها بر دل دشمنانمان، ترس بیافکنیم.
نمیدانم دخترک شهر افسانهها به کجا رفتهاست و جان دلبراش در کدام سو و کوی، به فراموشی سپرده شدهاست اما این منَی که نیممنی بیش نیست را دگر
#خیالی_جزبیخیالی_نیست.
²²:²⁵
⁷آبانمـاهِ¹⁴⁰¹
#no_copy🚫
نمیدانم...
هیچ چیز و هیچکس را نمیدانم و نمیشناسم؛ گویی فراموشی عظیم مرا به زندگی وا داشتهاست.
قلمم پس از هزاران بار نوشتن و پاک کردن سرانجام تاب نمیآورد و توان از کف میدهد و تسلیم نوشتن میشود.
اما بیگمان محتوا و درونمایهی این نامه چیزی جز سرنوشتی که از سرننوشته شد، نیست!
میخواهم در پس دردهای زندگانی محو که نه!
مات شوم.
همسان یک بُت در بتکدهای بنشینم تا ابراهیمی بیاد و مرا بشکند، شاید که لت و پارم به زندگی برسد...
بیگمان عشق هر چیزی را زیبا میکند اما برای نخستین بار از اعماق پوچشدهی ذهنم، بیهیج عشقی مینویسم شاید که به جهانیان ثابت شود که گاه بعضی از کارها نه تنها از روی عشق، نخواهد بود بلکه شاید اجباری در پس هر عشقی است.
میدانم که بیگمان روزی قلمم همسان جان دلبر به فراموشی، سپرده میشود و از من، بعدها به عنوان شکستخوردهای که قید اسطوره شدن را زد، یاد میشود.
اما بیا و بیخیال شویم!
در فراغت تمام لذت ببریم از بیحسی نسبت به هر حسی و با همان لبخندی که مظهر ترس کلاغهای مزرعهاست از مترسکها بر دل دشمنانمان، ترس بیافکنیم.
نمیدانم دخترک شهر افسانهها به کجا رفتهاست و جان دلبراش در کدام سو و کوی، به فراموشی سپرده شدهاست اما این منَی که نیممنی بیش نیست را دگر
#خیالی_جزبیخیالی_نیست.
²²:²⁵
⁷آبانمـاهِ¹⁴⁰¹
#no_copy🚫
۶.۸k
۰۷ آبان ۱۴۰۱