عشق یهویی
عشق یهویی
پارت ۱
#دیانا
سلام من دیانا رحیمی هستم
من یه خواهر دارم که اسمش نیکاس
من ۱۸سالمه و نیکا هم مثله من ۱۸سالشه
خب من و اون داخل یه اکیپیم (منظورش همون اکیپ خودشون )
امروز با بچه های اکیپ میریم بیرون
نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۳ ظهر بود
با بچه ها ساعت ۵ میریم بیرون
(ساعت چهار)
#دیانا
نشسته بودم واسه خودم تو اینستا می چرخیدم
که در یهو باز شد سر نیکا لای در معلوم بود گفتم
دیانا: مگه بلد نیستی در بزنی
نیکا: دلم خاس خواستم بگم اماده شو بریم پیش بچه ها
ساعت چهاره الان زود باش بدو
نگاهی به ساعت انداختم گفتم
دیانا: ا دیر شد برو بیرون تا لباسم رو عوض کنم
نیکا: باشه
بعد نیکا که رفت یه هودی بنفش تنم کردم یه شلوار
جین زغالی هم پام کردم
بعد از اتاق اومدم بیرون مستقیم رفتم سراغ اتاق نیکا
در نزدم همین طوری رفتم داخل دیدم نیکا لباس تنش نیست نیکا یه جیغ کوچولویی زد من فوری در اتاق رو بستم
پشت در گفتم چرا جیغ میزنی
گفت: چرا سرتو میندازی میای داخل
گفتم
دیانا: پس چطور تو میتونستی سرت رو بندازی بیای داخل حالا بیخی میگم لباس تنت کردی بیا پایین من میرم کفشم رو بپوشم
نیکا: باشه برو
رفتم پایین نگاه به ساعت مچیم کردم ساعت چهار و بیست و پنج دقیقه بود ولی تا نیکا اماده شه میشه پنج
تو فکر خیال بودم که نیکا اومد
نیکا: چرا کفشت رو نپوشیدی
دیانا: داشتم فکر میکردم
نیکا: اها
رفتیم جایی که لوکیشن فرستاده بودن پیاده رفته بودم
رسیدیم اونجا کسی نبود
کمی صبر کردیم
چند دقیقه بعد متین و ارسلان اومدن
خب بچه ها اینم از پارت اول
شرط ۱۰کام
۲۰تا لایک
بای بای
پارت ۱
#دیانا
سلام من دیانا رحیمی هستم
من یه خواهر دارم که اسمش نیکاس
من ۱۸سالمه و نیکا هم مثله من ۱۸سالشه
خب من و اون داخل یه اکیپیم (منظورش همون اکیپ خودشون )
امروز با بچه های اکیپ میریم بیرون
نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۳ ظهر بود
با بچه ها ساعت ۵ میریم بیرون
(ساعت چهار)
#دیانا
نشسته بودم واسه خودم تو اینستا می چرخیدم
که در یهو باز شد سر نیکا لای در معلوم بود گفتم
دیانا: مگه بلد نیستی در بزنی
نیکا: دلم خاس خواستم بگم اماده شو بریم پیش بچه ها
ساعت چهاره الان زود باش بدو
نگاهی به ساعت انداختم گفتم
دیانا: ا دیر شد برو بیرون تا لباسم رو عوض کنم
نیکا: باشه
بعد نیکا که رفت یه هودی بنفش تنم کردم یه شلوار
جین زغالی هم پام کردم
بعد از اتاق اومدم بیرون مستقیم رفتم سراغ اتاق نیکا
در نزدم همین طوری رفتم داخل دیدم نیکا لباس تنش نیست نیکا یه جیغ کوچولویی زد من فوری در اتاق رو بستم
پشت در گفتم چرا جیغ میزنی
گفت: چرا سرتو میندازی میای داخل
گفتم
دیانا: پس چطور تو میتونستی سرت رو بندازی بیای داخل حالا بیخی میگم لباس تنت کردی بیا پایین من میرم کفشم رو بپوشم
نیکا: باشه برو
رفتم پایین نگاه به ساعت مچیم کردم ساعت چهار و بیست و پنج دقیقه بود ولی تا نیکا اماده شه میشه پنج
تو فکر خیال بودم که نیکا اومد
نیکا: چرا کفشت رو نپوشیدی
دیانا: داشتم فکر میکردم
نیکا: اها
رفتیم جایی که لوکیشن فرستاده بودن پیاده رفته بودم
رسیدیم اونجا کسی نبود
کمی صبر کردیم
چند دقیقه بعد متین و ارسلان اومدن
خب بچه ها اینم از پارت اول
شرط ۱۰کام
۲۰تا لایک
بای بای
۹۰.۸k
۰۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.