چه اندوه بار است ؛
#چه_اندوه_بار_است ؛
بزرگ میشویم
که بمیریم.
چه اندوه بار است
عمری
در مسافرخانه ای سر راهی زیستن
که مسافرش از ساس کمتر است
و از دوش زنگ زده اش
سم فرو میریزد
از خود گذشته اند ریشه ها
تنهایی را تاب می آورند
برای رسیدن میوه ای که نه می بینند و نه می شناسند
از جان گذشته اند شهیدان
برای روشنایی کوچکی می میرند
که به خیالشان می رسد ،
چه اندوه بار است در اشیانه ی ققنوسی زیستن
که پری ندارد.
استخوانم را آرد کن
و نانش را ببخش
به پرنده ای
که دقیقه ای از عمرش باقی مانده است ،
دهانم را از چهره ی زردم بازکن
و به آنانی ده
که دلی برای سخن گفتن دارند و دهانی ندارند .
مصیبت بار است
آرزوی آن که بزرگ شویم
و بمیریم.
روزی دیگر آغاز می شود
و میشنوم در میدان ها پرچم ها را تکان می دهند ،
دشوار است
زیستن
درمسافر خانه ای که دری ندارد
و بوی سوختن
از ملافه و تختش برخاسته است .
به این همه پنجه نیازی نبود
درخت چنار من !
به این همه پنجه نیازی نبود
اگر چیزی در هوا بود...
بزرگ میشویم
که بمیریم.
چه اندوه بار است
عمری
در مسافرخانه ای سر راهی زیستن
که مسافرش از ساس کمتر است
و از دوش زنگ زده اش
سم فرو میریزد
از خود گذشته اند ریشه ها
تنهایی را تاب می آورند
برای رسیدن میوه ای که نه می بینند و نه می شناسند
از جان گذشته اند شهیدان
برای روشنایی کوچکی می میرند
که به خیالشان می رسد ،
چه اندوه بار است در اشیانه ی ققنوسی زیستن
که پری ندارد.
استخوانم را آرد کن
و نانش را ببخش
به پرنده ای
که دقیقه ای از عمرش باقی مانده است ،
دهانم را از چهره ی زردم بازکن
و به آنانی ده
که دلی برای سخن گفتن دارند و دهانی ندارند .
مصیبت بار است
آرزوی آن که بزرگ شویم
و بمیریم.
روزی دیگر آغاز می شود
و میشنوم در میدان ها پرچم ها را تکان می دهند ،
دشوار است
زیستن
درمسافر خانه ای که دری ندارد
و بوی سوختن
از ملافه و تختش برخاسته است .
به این همه پنجه نیازی نبود
درخت چنار من !
به این همه پنجه نیازی نبود
اگر چیزی در هوا بود...
۶.۵k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.