با من اكنون چه نشستنها خاموشیها،
#با_من_اكنون_چه_نشستنها_خاموشیها،
با تو اكنون چه فراموشیهاست
چه كسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی
خویشتنی
از كجا كه من و تو
شور یكپارچگی را در شرق
باز بر پا نكنیم
از كجا كه من و تو
مشت رسوایان را وا نكنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه كسی برخیزد
چه كسی با دشمن بستیزد
چه كسی
پنجه در پنجه هر دشمن دون
آویزددشتها نام تو را می گویند
كوهها شعر مرا می خوانند
كوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
در من این جلوه اندوه ز چیست
در تو این قصه پرهیز - كه چه
در من این شعله عصیان نیاز
در تو دمسردی پاییزكهچه
حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
سینه ام آینه ای ست
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
من چه می گویم،آه
با تو اكنون چه فراموشیها
با من اكنون چه نشستنها، خاموشیهاست
تو مپندار كه خاموشی من
هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند...
با تو اكنون چه فراموشیهاست
چه كسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی
خویشتنی
از كجا كه من و تو
شور یكپارچگی را در شرق
باز بر پا نكنیم
از كجا كه من و تو
مشت رسوایان را وا نكنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه كسی برخیزد
چه كسی با دشمن بستیزد
چه كسی
پنجه در پنجه هر دشمن دون
آویزددشتها نام تو را می گویند
كوهها شعر مرا می خوانند
كوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
در من این جلوه اندوه ز چیست
در تو این قصه پرهیز - كه چه
در من این شعله عصیان نیاز
در تو دمسردی پاییزكهچه
حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
سینه ام آینه ای ست
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
من چه می گویم،آه
با تو اكنون چه فراموشیها
با من اكنون چه نشستنها، خاموشیهاست
تو مپندار كه خاموشی من
هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند...
۷.۷k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.