پارت۳
#پارت۳
برگشتم پشت سرم که....... اون.... اکسم بود....
کوک: ات؟
چقدر عوض شده بود. انگار همون ات کیوت و مهربون نبود.
اما خوشگل تر شده بود🥲
ات: سلام کوک
داشت یواش یواش نزدیکم میشد.
ات: هنوز عوض نشدی
من از جام تکون نخوردم و اجازه دادم نزدیکم بشه.
اومد و بغلم کرد که یه دفه......
Y/n:
چند سال پیش... منو کوک همو دوست داشتیم.
اما یه روز بارونی تو یه پارک کوک اومد و گفت منو دیگه دوست نداره و قراره به زودی ازدواج کنه.
*فلش بک : روزی که ات و کوک باهم کات کردن *
Y/n:
زیر بارون داشتم خیس میشدم اما مهم نبود.
من خیلی به کوک وابسته شده بودم.
قلبم شکسته بود.
اروم اروم داشتم راه میرفتم و با صدای بلند گریه میکردم.
زل زدنای مردم هم واسم مهم نبود.
تنها چیزی که واسم مهم بود این بود که عشقم تو روز تولدم ترکم کرد.
به خونه که خودمو رسوندم...... دیدم...... دیدم نا مادریم دستش یه چاقوی خونیه و..... و پدرم افتاده بود زمین.
بدو بدو رفتم کنارش.
ات: پدرررررر
ات: ت... ت.. توووو( رو به نامادریش )
ن. ات: ساکت میشی و میری تو اتاقت دختره عوضی.
نمیتونستم کاری کنم اینم از خونوادم.....
سریع رفتم اتاقم و درو قفل کردم و داد زدم: هیچی واسم مهم نیستتتتت از همه متنرفممممم.
رو زمین نشستم و شروع کردم به داد زدن.
اما بعدش یه چیزی به ذهنم رسید.
رفتم حموم یه تیغ برداشتم و........
برگشتم پشت سرم که....... اون.... اکسم بود....
کوک: ات؟
چقدر عوض شده بود. انگار همون ات کیوت و مهربون نبود.
اما خوشگل تر شده بود🥲
ات: سلام کوک
داشت یواش یواش نزدیکم میشد.
ات: هنوز عوض نشدی
من از جام تکون نخوردم و اجازه دادم نزدیکم بشه.
اومد و بغلم کرد که یه دفه......
Y/n:
چند سال پیش... منو کوک همو دوست داشتیم.
اما یه روز بارونی تو یه پارک کوک اومد و گفت منو دیگه دوست نداره و قراره به زودی ازدواج کنه.
*فلش بک : روزی که ات و کوک باهم کات کردن *
Y/n:
زیر بارون داشتم خیس میشدم اما مهم نبود.
من خیلی به کوک وابسته شده بودم.
قلبم شکسته بود.
اروم اروم داشتم راه میرفتم و با صدای بلند گریه میکردم.
زل زدنای مردم هم واسم مهم نبود.
تنها چیزی که واسم مهم بود این بود که عشقم تو روز تولدم ترکم کرد.
به خونه که خودمو رسوندم...... دیدم...... دیدم نا مادریم دستش یه چاقوی خونیه و..... و پدرم افتاده بود زمین.
بدو بدو رفتم کنارش.
ات: پدرررررر
ات: ت... ت.. توووو( رو به نامادریش )
ن. ات: ساکت میشی و میری تو اتاقت دختره عوضی.
نمیتونستم کاری کنم اینم از خونوادم.....
سریع رفتم اتاقم و درو قفل کردم و داد زدم: هیچی واسم مهم نیستتتتت از همه متنرفممممم.
رو زمین نشستم و شروع کردم به داد زدن.
اما بعدش یه چیزی به ذهنم رسید.
رفتم حموم یه تیغ برداشتم و........
۱۱.۵k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.