پارت۴
#پارت۴
رفتم حموم یه تیغ برداشتمو میخواستم رگمو بزنم.
این زندگی به درد من نمیخوره.
من نمیتونم بیشتر از این اینجا بمونم.
میخواستم تیغ رو بکشم که با صدای در متوقف شدم.
ات: لعنت
تهیونگ: اتتتتتتت تو رو خدا درو باز کن اتتتتتتت
ات: نمیخوام برو از اینجا.
تهیونگ: اتتتتتتت من نمیتونم برم نا مادریمون دیوونه شده من میترسم.
یه لحظه دلم واسه برادر کوچولوم سوخت.
تهیونگ: ات خواهش میکنم درو باز کن منم بیام تو.
تهیونگ: لطفا( گریه)
نمیتونستم تهیونگو تنها بزارم.....ناچار تیغوگذاشتم جاش و رفتم و درو باز کردم.
به محض باز کردن در تهیونگ پرید بغلم.
ات: یه خرس گنده شدی چرا انقدر میترسی؟؟
تهیونگ: یا نونا کم مونده بود من رو هم بکشه.
ات: اصلا تو بگو ببینم کجا بودی تا این وقت؟
تهیونگ: اتاقم بودم با دادی به بابا زد اومدم بیرون دیدم اون دیوونه بابامو کشت.
تهیونگ: داشت میومد نزدیکم که منم زود رفتم اتاقم و تا الان هم از ترس اون نیومده بودم بیرون.
ات : باشه بیا بشین رو تخت ببینم دیگه نترس من اینجام.
تهیونگ: نونا..... امروز تولدت بود.
ات: از یادت ببر
ات: تهیونگ همینجا بمون برم ببینم پایین چی شد.
تهیونگ: ات نروووو
اروم رفتم بیرون که اون زن دیوونه رو دیدم که روی مبل با خیال راحت نشسته بود و فیلم میدید.
از اونجایی که پدرم عضوی از یه باند مافیا بود حدس میزدم حد اقل یه چیزی برای دفاع تو اتاقش داره.
اروم رفتم اتاق بابام و همه جارو گشتم بلاخره یه تفنگ پیدا کردم
چکش کردم که ببینم پره یا نه
تفنگ رو برداشتم و فقط میخواستم اون زنه رو تحدید کنم و ببرمش بیرون
اما..... اما اون تهیونگو گرفته بود.
همین که خواست با چاقو بهش صدمه بزنه ماشه رو کشیدم و.........
رفتم حموم یه تیغ برداشتمو میخواستم رگمو بزنم.
این زندگی به درد من نمیخوره.
من نمیتونم بیشتر از این اینجا بمونم.
میخواستم تیغ رو بکشم که با صدای در متوقف شدم.
ات: لعنت
تهیونگ: اتتتتتتت تو رو خدا درو باز کن اتتتتتتت
ات: نمیخوام برو از اینجا.
تهیونگ: اتتتتتتت من نمیتونم برم نا مادریمون دیوونه شده من میترسم.
یه لحظه دلم واسه برادر کوچولوم سوخت.
تهیونگ: ات خواهش میکنم درو باز کن منم بیام تو.
تهیونگ: لطفا( گریه)
نمیتونستم تهیونگو تنها بزارم.....ناچار تیغوگذاشتم جاش و رفتم و درو باز کردم.
به محض باز کردن در تهیونگ پرید بغلم.
ات: یه خرس گنده شدی چرا انقدر میترسی؟؟
تهیونگ: یا نونا کم مونده بود من رو هم بکشه.
ات: اصلا تو بگو ببینم کجا بودی تا این وقت؟
تهیونگ: اتاقم بودم با دادی به بابا زد اومدم بیرون دیدم اون دیوونه بابامو کشت.
تهیونگ: داشت میومد نزدیکم که منم زود رفتم اتاقم و تا الان هم از ترس اون نیومده بودم بیرون.
ات : باشه بیا بشین رو تخت ببینم دیگه نترس من اینجام.
تهیونگ: نونا..... امروز تولدت بود.
ات: از یادت ببر
ات: تهیونگ همینجا بمون برم ببینم پایین چی شد.
تهیونگ: ات نروووو
اروم رفتم بیرون که اون زن دیوونه رو دیدم که روی مبل با خیال راحت نشسته بود و فیلم میدید.
از اونجایی که پدرم عضوی از یه باند مافیا بود حدس میزدم حد اقل یه چیزی برای دفاع تو اتاقش داره.
اروم رفتم اتاق بابام و همه جارو گشتم بلاخره یه تفنگ پیدا کردم
چکش کردم که ببینم پره یا نه
تفنگ رو برداشتم و فقط میخواستم اون زنه رو تحدید کنم و ببرمش بیرون
اما..... اما اون تهیونگو گرفته بود.
همین که خواست با چاقو بهش صدمه بزنه ماشه رو کشیدم و.........
۳۰.۰k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.