رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۴۵
دیانا، نه نمیشه
ارسلان، از اپن بلندش کردم بردمش تو اتاق نشوندمش رو صندلی آرایشش
دیانا، یه رژ زدم و خط چشم و ریمل سایه توی این مدت ارسلان زل زده بود بهم
ارسلان، دستمو گذاشته بودم زیر چونم نگاهش میکردم
دیانا، برگشتم سمتش سرپا شدم نگاهش اومد رو صورتم منم گفتم چیزی شده ارسلان
ارسلان، نه چرا چیزی بشه
دیانا، یه جوری نگاه میکنی
ارسلان، جرمه به عمرم نگاه کنم
دیانا، نه جرم نیست،،خنده،،
ارسلان،میخوام برات لباس انتخاب کنم بپوشی
دیانا، انتخاب کن
ارسلان، یه هودی بنفش و با یه لی مشکی چون هوا سرده
دیانا، خوبه توام باهام ست کن
ارسلان، چشم
پارت ۴۵
دیانا، نه نمیشه
ارسلان، از اپن بلندش کردم بردمش تو اتاق نشوندمش رو صندلی آرایشش
دیانا، یه رژ زدم و خط چشم و ریمل سایه توی این مدت ارسلان زل زده بود بهم
ارسلان، دستمو گذاشته بودم زیر چونم نگاهش میکردم
دیانا، برگشتم سمتش سرپا شدم نگاهش اومد رو صورتم منم گفتم چیزی شده ارسلان
ارسلان، نه چرا چیزی بشه
دیانا، یه جوری نگاه میکنی
ارسلان، جرمه به عمرم نگاه کنم
دیانا، نه جرم نیست،،خنده،،
ارسلان،میخوام برات لباس انتخاب کنم بپوشی
دیانا، انتخاب کن
ارسلان، یه هودی بنفش و با یه لی مشکی چون هوا سرده
دیانا، خوبه توام باهام ست کن
ارسلان، چشم
۹.۸k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.