شعر عاشقانه هوشنگ ابتهاج سایه
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردیست در این سینه که همزاد جهان است
از داد وداد آن همه گفتند و نکردند
یا رب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است
#سایه
#او_نویسی:
دلتنگم... می شنوی درد دلتنگی را؟ دلتنگی از آن دردهایی است که باید شنید...
دلتنگم برای روزهایی که میشد در میانه خستگیهایت با یک شعر یا نثر عاشقانه غبار غم از نگاهت بشویم...
دلتنگ روزهایی هستم که صبر میکردم دوری ات را و در بحبوحه دویدنهایت شعری میفرستادم و میگفتم این هدیه من به آقای همسر... تا کمی درد دوری التیام پیدا کند...
دلتنگ روزهایی هستم که بودی... بودیم...
و حالا هرکداممان گوشه ای دور افتاده ایم...
نه منی هست که آرام جانت باشد...
نه تویی که دلیل تمام دلخوشیهای زندگیم باشد...
و درد از این بیشتر
....
بخوان سایه... بخوان از دردی که این روزها صبرم را به چالش کشیده...
بخوان
دردیست در این سینه که همزاد جهان است
از داد وداد آن همه گفتند و نکردند
یا رب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است
#سایه
#او_نویسی:
دلتنگم... می شنوی درد دلتنگی را؟ دلتنگی از آن دردهایی است که باید شنید...
دلتنگم برای روزهایی که میشد در میانه خستگیهایت با یک شعر یا نثر عاشقانه غبار غم از نگاهت بشویم...
دلتنگ روزهایی هستم که صبر میکردم دوری ات را و در بحبوحه دویدنهایت شعری میفرستادم و میگفتم این هدیه من به آقای همسر... تا کمی درد دوری التیام پیدا کند...
دلتنگ روزهایی هستم که بودی... بودیم...
و حالا هرکداممان گوشه ای دور افتاده ایم...
نه منی هست که آرام جانت باشد...
نه تویی که دلیل تمام دلخوشیهای زندگیم باشد...
و درد از این بیشتر
....
بخوان سایه... بخوان از دردی که این روزها صبرم را به چالش کشیده...
بخوان
۱۳.۷k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.