True love or fear
True love or fear
Part 19
من:محو چشماش شدم و هیچی نگفتم
جونگ کوک:من یه هیولام درسته؟ همینو میخواستی بگی؟
من:با تعجب و حس پشیمونی نگاش کردم
جونگ کوک:درسته من یه هیولام اونم یه هیولای خیلی ترسناک .... تو هنوز نصف وجود منو ندیدی
ولی فکر کنم خیلی مشتاق باشی که ببینی.. هوم؟!!
من:م.. من منظوری.. ن.. نداشتم
از دید آنا
لبخند ترسناکی زد و گفت.. میدونم
بعد سرشو تو گردنم فرو برد که با درد مارکی که رو گردنم گذاشت به خودم اومدم و اخی گفتم
جونگ کوک:اههه.. تا حالا از این بدن غافل بودم
اما الان وقتش نیست میزارم برای بعد
از دید انا
از این حرفش یکم ترسیدم
جونگ کوک:ترسیدی؟( پوزخند)
نترس نمیزارم زیاد اذیت شی
من:تا کی میخوای یه هیولا بمونی؟
تو یه هیولا نیستی .
جونگ کوک:منظورت چیه؟
من:پوزخند:فکر کردی من نمیفهمم؟
وقتی ادا درمیارم میخوای بخندی اما جلوی خودتو میگیری!! وقتی یه گل می بینی بهش خیره میشی!!
جونگ کوک تو یه هیولا نیستی
به خودت بیا...
جونگ کوک:دیگه نمیخوام یه کلمه دیگه از چرت و پرتات رو بشنوم
من:چرت و پرت نیس
تو منو دوس داری نه؟!
از دید انا
یهو چهرش عوض شد و ساکت شد
من:میدونم بهم علاقه داری
اینو ازم غایم نکن
جونگ کوک:....
تو هنوز منو نمیشناسی
من:چرا میشناسمت خوبم میشناسم
جونگ کوک من همه چی رو میدونم
به خودت بیا
جونگ کوک: نمیخوام چیزی بشنوم( داد)
از دید انا
یهو چشماش قرمز شد و کلا تغییر کرد
چهرش، هیکلش!!!
پس این همون هیولایی بود که ازش حرف میزد
اومد سمتم ناخونای بلندش رو رو گردنم کشید و چونم رو اورد بالا
جونگ کوک:اگه یک کلمه دیگه درباره من حرف بزنی تضمین نمیکنم زنده بمونی
من:خیلی ترسیده بودم.. اما خودمو کنترل کردم
باشه...
از دید آنا
یهو برگشت به حالت اولش و افتاد رو زمین
دستاش گذاشت رو سرش و چشماش از شدت درد رو هم فشار داد
جونگ کوک:بروووو( داد)
Part 19
من:محو چشماش شدم و هیچی نگفتم
جونگ کوک:من یه هیولام درسته؟ همینو میخواستی بگی؟
من:با تعجب و حس پشیمونی نگاش کردم
جونگ کوک:درسته من یه هیولام اونم یه هیولای خیلی ترسناک .... تو هنوز نصف وجود منو ندیدی
ولی فکر کنم خیلی مشتاق باشی که ببینی.. هوم؟!!
من:م.. من منظوری.. ن.. نداشتم
از دید آنا
لبخند ترسناکی زد و گفت.. میدونم
بعد سرشو تو گردنم فرو برد که با درد مارکی که رو گردنم گذاشت به خودم اومدم و اخی گفتم
جونگ کوک:اههه.. تا حالا از این بدن غافل بودم
اما الان وقتش نیست میزارم برای بعد
از دید انا
از این حرفش یکم ترسیدم
جونگ کوک:ترسیدی؟( پوزخند)
نترس نمیزارم زیاد اذیت شی
من:تا کی میخوای یه هیولا بمونی؟
تو یه هیولا نیستی .
جونگ کوک:منظورت چیه؟
من:پوزخند:فکر کردی من نمیفهمم؟
وقتی ادا درمیارم میخوای بخندی اما جلوی خودتو میگیری!! وقتی یه گل می بینی بهش خیره میشی!!
جونگ کوک تو یه هیولا نیستی
به خودت بیا...
جونگ کوک:دیگه نمیخوام یه کلمه دیگه از چرت و پرتات رو بشنوم
من:چرت و پرت نیس
تو منو دوس داری نه؟!
از دید انا
یهو چهرش عوض شد و ساکت شد
من:میدونم بهم علاقه داری
اینو ازم غایم نکن
جونگ کوک:....
تو هنوز منو نمیشناسی
من:چرا میشناسمت خوبم میشناسم
جونگ کوک من همه چی رو میدونم
به خودت بیا
جونگ کوک: نمیخوام چیزی بشنوم( داد)
از دید انا
یهو چشماش قرمز شد و کلا تغییر کرد
چهرش، هیکلش!!!
پس این همون هیولایی بود که ازش حرف میزد
اومد سمتم ناخونای بلندش رو رو گردنم کشید و چونم رو اورد بالا
جونگ کوک:اگه یک کلمه دیگه درباره من حرف بزنی تضمین نمیکنم زنده بمونی
من:خیلی ترسیده بودم.. اما خودمو کنترل کردم
باشه...
از دید آنا
یهو برگشت به حالت اولش و افتاد رو زمین
دستاش گذاشت رو سرش و چشماش از شدت درد رو هم فشار داد
جونگ کوک:بروووو( داد)
۳۴.۱k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.