true love or fear
true love or fear
Part 18
به صورتش نگاه کردم
اروم بود.. ..
اون صورت بی نقصش که البته یه غم کوچیک توش نمایان بود
اون تا حالا خیلی سختی کشیده بود اما به چه قیمتی؟
به قیمت بی احتیاطی و کار های احمقانه پدر و مادرش؟
شاید من واقعا تنها کسیم که میتونه نجاتش بده
یونگی گفت اون با هیچ کس حرف نمیزنه و تاحالا با هیچ دختری نبوده
اما چطور به من انقد توجه میکنه؟
صورتمو بهش نزدیک کردم
و گفتم
میدونم تا حالا خیلی سختی کشیدی جونگ کوک من همه چیو میدونم همه چیز!!
خواهش میکنم به خودت بیا
اگه حتی یک درصد منو دوست داری
بخاطر من برگرد
میدونم هنوز توی قلبت عشق و محبت هست
اینو مطمعنم
نمیدونم الان داری حرفامو میشنوی یا نه
ولی اینو بدون
من هرطور شده برت میگردونم حتی اگه به قیمت تموم شدن زندگیم باشه .
چشمام بستم و سعی کردم بخوابم
صبح
با صدای جونگ کوک از خواب بیدار شدم
من:اوم..... صبح شده؟
جونگ کوک:اره
از دید انا
چشمامو باز کردم از چیزی که دیدم خندم گرفت
جونگ کوک:به نظرت من خنده دارم؟
من:هوم... موهاتو..... اخ دلم
جونگ کوک:اهههه چه کسل کننده
من:.. یادم نبود جنابعالی ... آم.. ولش کن
اصلا من میرم
جونگ کوک:من چی؟!
من:هیچی ولش کن
خواستم از اتاق برم بیرون که....
جونگ کوک:مثل اینکه یادت رفته تو مال منی
و بدون اجازه من هیچ جا نمیری
من:سرمو چرخوندم که دیدم جلوم وایساده و با پوزخند نگام میکنه
من:اههه.. خواستم چیزی بگم که دستش کشید رو لبام و گفت
هیششش هیچی نگو
Part 18
به صورتش نگاه کردم
اروم بود.. ..
اون صورت بی نقصش که البته یه غم کوچیک توش نمایان بود
اون تا حالا خیلی سختی کشیده بود اما به چه قیمتی؟
به قیمت بی احتیاطی و کار های احمقانه پدر و مادرش؟
شاید من واقعا تنها کسیم که میتونه نجاتش بده
یونگی گفت اون با هیچ کس حرف نمیزنه و تاحالا با هیچ دختری نبوده
اما چطور به من انقد توجه میکنه؟
صورتمو بهش نزدیک کردم
و گفتم
میدونم تا حالا خیلی سختی کشیدی جونگ کوک من همه چیو میدونم همه چیز!!
خواهش میکنم به خودت بیا
اگه حتی یک درصد منو دوست داری
بخاطر من برگرد
میدونم هنوز توی قلبت عشق و محبت هست
اینو مطمعنم
نمیدونم الان داری حرفامو میشنوی یا نه
ولی اینو بدون
من هرطور شده برت میگردونم حتی اگه به قیمت تموم شدن زندگیم باشه .
چشمام بستم و سعی کردم بخوابم
صبح
با صدای جونگ کوک از خواب بیدار شدم
من:اوم..... صبح شده؟
جونگ کوک:اره
از دید انا
چشمامو باز کردم از چیزی که دیدم خندم گرفت
جونگ کوک:به نظرت من خنده دارم؟
من:هوم... موهاتو..... اخ دلم
جونگ کوک:اهههه چه کسل کننده
من:.. یادم نبود جنابعالی ... آم.. ولش کن
اصلا من میرم
جونگ کوک:من چی؟!
من:هیچی ولش کن
خواستم از اتاق برم بیرون که....
جونگ کوک:مثل اینکه یادت رفته تو مال منی
و بدون اجازه من هیچ جا نمیری
من:سرمو چرخوندم که دیدم جلوم وایساده و با پوزخند نگام میکنه
من:اههه.. خواستم چیزی بگم که دستش کشید رو لبام و گفت
هیششش هیچی نگو
۲۱.۹k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.