چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p_32
ا.ت: اححح خسته شدم چقدر دیگه مونده برسیم؟(نفس نفس)
کوک: فک کنم یه صد متری
ا.ت: صد متر؟خیلیه؟
کوک: بگی نگی
ا.ت: یعنی چیییییی من نمیامممم(نفس نفس_نشست رو زمین)
کوک: میخوای خستگی بگیریم بعد بری؟
ا.ت: نح...نح...کلا زاییدم...ولش(نفس نفس)
جونگکوک خنده ای زد و روی دو زانوش خم شد و چونه ا،تو رو سمت خودش هدایت کرد
کوک: هنوز خیلی مونده بزایی
ا.ت: نه نه...زاییدم(حالت زار)
کوک: خنده کوچیکی زد و کوله خودشو به جلوش بست و تو یه حرکت ا،تو کول کرد
ا.ت: هییی
کوک: چیه!
ا.ت: من هستم دو تا کوله پشتی هم هس بیخیال سنگینیم
کوک: هیشش من میدونم خوبه
کوک شروع به حرکت کرد و ا.ت میتونست حالا هم استراحت کنه هم بوی کوکو داشته باشه و هم میتونست از منظره لذت ببره
کوک: میگم ا.ت میخوای یه زنگی به تهیونگ: بزن
ا.ت: میخواستم ولی اینجا آنتن نمیده
کوک: جدی؟! پس بیخیالش
...
تهیونگ ویو
به ساعت نگاه کردم چقدر زود شده بود ۶ بیحال زنگی به ا.ت زدم که(دستگاه مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد..)شنیدم و قطعش کردم...با نشستن دستی رو شونم برگشتم که دختر دیروزی رو دیدم
اینا: کار مهمت چی بود دیروز؟انتظار داشتم بیشتر کنارم بمونی
تهیونگ: خواهرم حالش بد شد(دروغ)
اینا: اهوم الان چطوره
تهیونگ: گوشیش رو جواب نمیده ولی خوبه احتمالا
ای نا کنار تهیونگ نشست و بهش نیم نگاهی انداخت
اینا: خوبی؟
تهیونگ: عالیم
اینا: ولی چشمات اینو نمیگه
ته: پوزخند مسخره و کوتاهی زد و دستشو روی پای اینا گذاشت
تهیونگ: پس بالاخره چشمای منم حرف زدن(خنده تلخ)
اینا: از این لبخند تلخا نزن شبیه آدم پولدارای شکست خورده میشی
ته: هوم جدی(اروم)
اینا: اره تازه به نظرم چشما بع این قشنگی کلی حرف داره ولی الان همش میگه چند روز دیگه حالیت میکنم زندگی یعنی چی
تهیونگ: جادو بلدی؟
اینا: خنده ای زد و گفت
اینا: یه برادر ناتنی دارم زبون حرف زدن چشماش مثل توعه ولی...دستشو رو پام نمیزاره
تهیونگ نیم خنده ای زد و با معذرت دستشو برداشت
ته: فک کردم باهام راحتی ببخشید...اما من واقعا حالا خوبه
اینا: دست تهیونگ رو روی پاش گذاشت و اون یکی پاشو روش قرار داد
اینا: واسه این نگفتم دستتو برداری چون باهات راحت نیستم چون فقط یاد این افتادم که برادرم تو اینجور صحنه ای منو دید
تهیونگ: صحنه بدیه؟
اینا: نیدونم نباید آیند گفت اما من بخاطر اینکه توجهی بهم نمیشد خواستم...فاحشه بشم با اولین مرد تو اون اتاق برادرم تا همینجاشو دید و از اتاق رفت بیرون....
تهیونگ: تو فاحشه ای؟!
اینا نگاه بدی به اون انداخت و گفت
اینا: معلومه که نه...وقتی مرده خواست شروع کنه منم خودمو عقب کشیدم و گفتم که پشیمون شدم پولشم مال خودش...وقتی دنبال برادرم گشتم دیدم تو بار نشسته کنارش رفتم و اون بدون ...
60💋🌚👍🏿
فدام؟
ا.ت: اححح خسته شدم چقدر دیگه مونده برسیم؟(نفس نفس)
کوک: فک کنم یه صد متری
ا.ت: صد متر؟خیلیه؟
کوک: بگی نگی
ا.ت: یعنی چیییییی من نمیامممم(نفس نفس_نشست رو زمین)
کوک: میخوای خستگی بگیریم بعد بری؟
ا.ت: نح...نح...کلا زاییدم...ولش(نفس نفس)
جونگکوک خنده ای زد و روی دو زانوش خم شد و چونه ا،تو رو سمت خودش هدایت کرد
کوک: هنوز خیلی مونده بزایی
ا.ت: نه نه...زاییدم(حالت زار)
کوک: خنده کوچیکی زد و کوله خودشو به جلوش بست و تو یه حرکت ا،تو کول کرد
ا.ت: هییی
کوک: چیه!
ا.ت: من هستم دو تا کوله پشتی هم هس بیخیال سنگینیم
کوک: هیشش من میدونم خوبه
کوک شروع به حرکت کرد و ا.ت میتونست حالا هم استراحت کنه هم بوی کوکو داشته باشه و هم میتونست از منظره لذت ببره
کوک: میگم ا.ت میخوای یه زنگی به تهیونگ: بزن
ا.ت: میخواستم ولی اینجا آنتن نمیده
کوک: جدی؟! پس بیخیالش
...
تهیونگ ویو
به ساعت نگاه کردم چقدر زود شده بود ۶ بیحال زنگی به ا.ت زدم که(دستگاه مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد..)شنیدم و قطعش کردم...با نشستن دستی رو شونم برگشتم که دختر دیروزی رو دیدم
اینا: کار مهمت چی بود دیروز؟انتظار داشتم بیشتر کنارم بمونی
تهیونگ: خواهرم حالش بد شد(دروغ)
اینا: اهوم الان چطوره
تهیونگ: گوشیش رو جواب نمیده ولی خوبه احتمالا
ای نا کنار تهیونگ نشست و بهش نیم نگاهی انداخت
اینا: خوبی؟
تهیونگ: عالیم
اینا: ولی چشمات اینو نمیگه
ته: پوزخند مسخره و کوتاهی زد و دستشو روی پای اینا گذاشت
تهیونگ: پس بالاخره چشمای منم حرف زدن(خنده تلخ)
اینا: از این لبخند تلخا نزن شبیه آدم پولدارای شکست خورده میشی
ته: هوم جدی(اروم)
اینا: اره تازه به نظرم چشما بع این قشنگی کلی حرف داره ولی الان همش میگه چند روز دیگه حالیت میکنم زندگی یعنی چی
تهیونگ: جادو بلدی؟
اینا: خنده ای زد و گفت
اینا: یه برادر ناتنی دارم زبون حرف زدن چشماش مثل توعه ولی...دستشو رو پام نمیزاره
تهیونگ نیم خنده ای زد و با معذرت دستشو برداشت
ته: فک کردم باهام راحتی ببخشید...اما من واقعا حالا خوبه
اینا: دست تهیونگ رو روی پاش گذاشت و اون یکی پاشو روش قرار داد
اینا: واسه این نگفتم دستتو برداری چون باهات راحت نیستم چون فقط یاد این افتادم که برادرم تو اینجور صحنه ای منو دید
تهیونگ: صحنه بدیه؟
اینا: نیدونم نباید آیند گفت اما من بخاطر اینکه توجهی بهم نمیشد خواستم...فاحشه بشم با اولین مرد تو اون اتاق برادرم تا همینجاشو دید و از اتاق رفت بیرون....
تهیونگ: تو فاحشه ای؟!
اینا نگاه بدی به اون انداخت و گفت
اینا: معلومه که نه...وقتی مرده خواست شروع کنه منم خودمو عقب کشیدم و گفتم که پشیمون شدم پولشم مال خودش...وقتی دنبال برادرم گشتم دیدم تو بار نشسته کنارش رفتم و اون بدون ...
60💋🌚👍🏿
فدام؟
- ۳۲.۸k
- ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط