چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

p_30

پک دیگه ای از سیگار زد که ا.ت امد توی بالکن
ا.ت: تاره بیدار شدی؟
ته: چند ساعتی هس
ا.ت: چند ساعت؟!
تهیونگ نگاهی رو ساعتش کرد و با سردی جواب داد
ته: ۴
(از ۲ بیداره)
ا.ت: میگم بیا صبحانه بخوریم
ته: من خوردم
تهیونگ سیگار به فیلتر رسیده رو پایین انداخت و یکی دیگه روشن کرد و بوی سیگار و عطرش یه ترکیب ساخته بودن که ا.ت دوست داشت همیشه این بو رو حس کنه
تهیونگ به ا.ت نگاه کرد که بهش خیره نگاه میکرد
ته: وِ(چیه)(کلافه)
ا.ت: لباستو بپوش سیگارم نکش
تهیونگ: رو اعصابه؟
ا.ت: هوم
تهیونگ پکی زد و سیگار رو روی دیواره بالکن خاموش کرد و رفت داخل

ا.ت هم رفت داخل و به تهیونگی که وایساده داشت تو گوشی میگشت خیره شد
ا.ت: تهیونگ(اروم)

تهیونگ به ها گفتنی سمت ا.ت چرخید اما قبل از اینکه نگاهشو از گوشی جدا کنه چیزی رو تو آغوشش حس کرد دستایی که با زور کمشون کمرشو به خودش فشار میداد...احی کشید...
ته: چی شده؟
ا.ت: ببخشید من متاسفم
ته: چرا؟
ا.ت؛ من و مادرم از اولی که وارد خونه شما شدیم یه عذاب برا تو بودیم...ببخشم که کلی اذیتت کردم و حرفای بد بهت زدم اگه بشه جبرانش میکنم فقط بهم بگو چیکار کنم
تهیونگ: چیزی شده؟(کلافه)
ا.ت: من قول میدم مثل اونوقت ازت متنفر نباشم...میشه بگی چیکارت شده؟چرا ناراحتی؟
تهیونگ: تو الانم خیلی تغییر کردی من چیزیم نیس تو حساس شدی(کلافه)
ا.ت تهیونگ ول کرد و به چشمای خنثی اون نگاه کرد چشمایی که فقط سالی به بار ستاره میپروند و ا.ت به ندرت اون چشما رو دیده بود
ا.ت: هروقت از چیزی ناراحت شدی بهم بگو
ته: باشه...من ظهر خونه نیستم بیرونم
ا.ت: واسه چی؟
ته: حوصلم سر رفته
ا.ت: باشه(ناراحت)

ا.ت ویو
یعنی من حوصلشو سر بردم؟

تهیونگ رفت توی اتاقش و چند دقیقه بعد با یه ست سیاه که دو دکمه اول پیرهنش باز بود و موهایی که از سیاهی برق میزد ا.ت همیشه تو دلش حتا وقتی از تهیونگ متنفر بود و میترسید بخاطر این پوشیدناش قربون صدقش میرفت
بوی عطر تهیونگ خونه رو پر کرد ولی سردی نگاه آخری که به ا.ت انداخت وجودشو لرزوند
ا.ت: یه خداحافظی زبون درد میاره؟
...
ظهر ا.ت غذایی از هتل سفارش داد و بعد از خوردنش خواست بره توی محوطه قدم بزنه که یه پسر آشنا رو اونجا دید...باورش نمیشد اون اینجا چیکار میکرد؟از ذوق نمی‌دونست چیکار کنه....پست سرش رفت و وقتی پسر داشت کارت می‌کشید پرید رو پشتش که جونگکوک با هینی خودشو کنار کشید
کوک: لی ا.ت؟!
ا.ت: جئون دلم برات تنگ شده بود

خندیدند و همو بغل کردن
ا.ت: چرا دیگه بهم زنگ نزدی؟
کوک: هوم؟تهیونگ گفت شمارتو تغییر دادی و خودت بهم رنگ میزنی من منتظر بودم اما زنگی ازت دریافت نکردم
ا.ت: هوم؟من شمارمو عوض نکردم
کوک: جدی؟اون اینجور...به هر حال مهم نیست ببینم تو ...
60❤️🤲🏿
بفرمایید😊
ازتون خیلی معذرت میخوام واقعا
دیدگاه ها (۳۳)

چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط