غرق در چشمآن تو
غَــرق دَر چِشمــآنِ تـــو
سه پآرتی jk
p.2
بعد ازون پیام گوشیشو خاموش کرد
نمیخواست ببینه ریاکشن دخترشو
ولی دلشم نمیومد جوابشو نده
به صفحه گوشیش خیره شد
دختر جوابشو داد...
اوقات تلخی و ناراحتی از طرز لحنش معلوم بود...
لایونا عکس برا کوک فرستاد...
لایونا: هی کوک کیکم قشنگه؟
جونگکوک: اره خیلی قشنگه پاپیون صورتی داره
همینجور از خودش فیلم میفرستاد برای کوک و تعریف میکرد برنامه تولدشو
کوک تا فیلم دختر رو دید سریع توی گوشیش سیو کرد
یکساعتی میشد که باهم حرف زدن که لایونا حرف عجیبی زد...
لایونا: میدونی که هنوز اسمتو میارم؟
میدونی یه آرزوی خیلی بزرگی کردم...
جونگکوک: چه آرزویی؟
لایونا: عام...اگه بگم که براورده نمیشه...واقن بهش نیاز دارم امیدوارم براورده بشه...
جونگکوک سکوتی مرگبار کرده بود
لایونا: میشه برگردی...؟
جونگکوک نمیدونست چی بگه
فقط ترسیده بود
میترسید... .
اون بهش وابسته بود
ولی کوک خیلی میترسید
جونگکوک: نمیدونم...ن..نمیتونم.
لایونا: من فقط همینو میخوام...
چرا متوجه نمیشد که نمیتونه...
مثل قبل میشه
اونجا بود که دیگه حرفی نزدن...
همه میگفتن فقط بخاطر یه پیام کوچیک تبریک تو اون دختر برات گریه کرد
بازم دلش پیشت بود با اون بی رحمی
ولی هنوزم دوستت داشت... .
جونگکوک بالخره غرورشو گذاشت کنار و تصمیم گرفت فردا به جشن تولد لایونا بره...
فردا 4 نوامبر 2025:
جونگکوک شاخه رز کوچیکی توی دستش بود
وارد جشن شد و دنبال لایونا بود
تهیونگ: هی پسر اومدی!
جونگکوک: لایونا کجاست؟
تهیونگ: طبقه بالا توی اتاقشه....
________________________________-
ادامه دارد... .
سه پآرتی jk
p.2
بعد ازون پیام گوشیشو خاموش کرد
نمیخواست ببینه ریاکشن دخترشو
ولی دلشم نمیومد جوابشو نده
به صفحه گوشیش خیره شد
دختر جوابشو داد...
اوقات تلخی و ناراحتی از طرز لحنش معلوم بود...
لایونا عکس برا کوک فرستاد...
لایونا: هی کوک کیکم قشنگه؟
جونگکوک: اره خیلی قشنگه پاپیون صورتی داره
همینجور از خودش فیلم میفرستاد برای کوک و تعریف میکرد برنامه تولدشو
کوک تا فیلم دختر رو دید سریع توی گوشیش سیو کرد
یکساعتی میشد که باهم حرف زدن که لایونا حرف عجیبی زد...
لایونا: میدونی که هنوز اسمتو میارم؟
میدونی یه آرزوی خیلی بزرگی کردم...
جونگکوک: چه آرزویی؟
لایونا: عام...اگه بگم که براورده نمیشه...واقن بهش نیاز دارم امیدوارم براورده بشه...
جونگکوک سکوتی مرگبار کرده بود
لایونا: میشه برگردی...؟
جونگکوک نمیدونست چی بگه
فقط ترسیده بود
میترسید... .
اون بهش وابسته بود
ولی کوک خیلی میترسید
جونگکوک: نمیدونم...ن..نمیتونم.
لایونا: من فقط همینو میخوام...
چرا متوجه نمیشد که نمیتونه...
مثل قبل میشه
اونجا بود که دیگه حرفی نزدن...
همه میگفتن فقط بخاطر یه پیام کوچیک تبریک تو اون دختر برات گریه کرد
بازم دلش پیشت بود با اون بی رحمی
ولی هنوزم دوستت داشت... .
جونگکوک بالخره غرورشو گذاشت کنار و تصمیم گرفت فردا به جشن تولد لایونا بره...
فردا 4 نوامبر 2025:
جونگکوک شاخه رز کوچیکی توی دستش بود
وارد جشن شد و دنبال لایونا بود
تهیونگ: هی پسر اومدی!
جونگکوک: لایونا کجاست؟
تهیونگ: طبقه بالا توی اتاقشه....
________________________________-
ادامه دارد... .
- ۳.۸k
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط