من از جایی برگشتم که نور به آن نمیرسد جایی که صداها خام

من از جایی برگشتم که نور به آن نمی‌رسد. جایی که صداها خاموشند و دل‌ها بی‌حس.
مدت‌هاست یاد گرفته‌ام سکوت کنم، چون هیچ‌کس شنونده نبود.
آدم‌ها فقط ظاهر را می‌بینند؛
زخمی که پنهان است، مهم نیست.
من شب را خوب می‌شناسم،
تاریکی را لمس کرده‌ام،
و فهمیدم که بعضی زخم‌ها درمان نمی‌خواهند؛
فقط یادآوری می‌کنند که هنوز زنده‌ای.
نه برای کسی،
نه برای عشق،
فقط برای اینکه سقوط کامل، آخرین پرده نیست.
دیدگاه ها (۳)

محفل: M_M_M_H_D_D👶

ــــــــعلیــــــــــــــــــ مهفل🤓

من از جایی برگشتم که نور به آن نمی‌رسد. جایی که صداها خاموشن...

صحچپتر ۱۱ _ دفتر خاطرات پنهانشب...آسایشگاه در سکوتی فرو رفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط