رمان رویای من

رمان رویای من


پارت ۵۲

دیانا، خوب متوجه نمیشم

ارسلان، اوکی

دیانا، بعد از کلی درس زنگ خورد خوراکی و از کیفم درآوردم تو کلاس خوردم چون داشت بهم توضیح می‌داد نمیتونستم برم بیرون

ارسلان، خوب آیتم از این فهمیدی

دیانا، بله

ارسلان، حالا این مسئله پایین و حل کن

دیانا، سر ۲ دقیقه حل کردم

ارسلان، آفرین میدونستی خیلی باهوشی

دیانا، مرسی خیلی لطف دارید عادی برخورد کردم ولی از تو داشتم از ذوق میترکیدم ذوق مرگ خر ذوق از ذوق خندم گرفت ولی لبخندی رو به خنده زدم

ارسلان، میدونستم خر ذوق شده داره عادی بازی درمیاره ولی منم با یه لبخند جوابشو دادم باید همیشه این مدلی باهاش حرف بزنم یکم خجالتش کم بشه باهام راحت باشه
دیدگاه ها (۱۱)

رمان رویای من پارت ۵۳دیانا، خیلی گشنم بود رفتم از تو کیفم خو...

رمان رویای من پارت ۵۴دیانا، مظلومت و تو چشمام و صدام ریختم چ...

رمان رویای من پارت ۵۰دیانا، باید بهش فکر کنم آخه ارسلان، باش...

رمان رویای من پارت ۴۶دیانا، چرا باید اینطوری میشد یکم استراح...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط