کیش و مات
کیش و مات
پارت 11
ارسلان
داشتم میرفتم جلو که محراب دستم رو گرفت
محراب نرو داداش
اریلان ولم کن محراب کاری نمیکنم
رضا هم گفت منم میام و رفتیم سمتشون
ارسلان تبریک میگم انشالله به پای هم پیر بشیو عشقتون پایدار باشه ولی بر خلاف حرفام داشتم از داخل نابود میشدم
رضا
تبریک میگم به هر چهارتاییتون انشالله خوشبخت بشین و به پای هم پیر خیلی به هم میاید چشم بد دور گلی بر خلاف حرفم داستم از حسادت دغ میکردم ولی به روی خودم نیاوردم و با ارسلان رفتیم نشستیم
محراب
وقنی ارسلان و رضا پاسدن گفتم وای که بدبخت شدیم ولی بر خلاف انتظارم رفتن تبربک گفتن
محراب مهشاد
مهشاد جانم
محراب دارم وریت میبینم اونایی که دارن تبریک میگن ارسلان و رضا هستن
مهشاد اره خودشونن
مهشاد پاشو ما هم بریم تبریک بگیم و با مهشاد رفتیم بهسون تبریک گفتیم برگشتیم
وقتی رضا و ارسلان اومدن گفتم حالتون خوبه
ارسلان و رضا عالی از این بهتر نمیشه
دیانا
وقتی که ارسلان اومد خیلی خونسرد تبریک گفت انگاری اب سرد ریختن روم ولی به روی خودم نیاوردم و شام رو سفارش دادیم خوردیم و وقتی داشتیم شام میخوردیم زیر چشی حواسم به ارسلان بود
طاها دیانا
دیانا بله
طاها ارسلان و خوردی با چشم به جای ابنکه اونو بخوری غذاتو بخور
دیانا باشه و شروع کردم به غذا خوردن
ستایش
وقتی رضا تبریک گفت فکر میکردم الان میاد و مرسلی رو میزنه ولی نکرد و خیلی خونسرد اومد تبربک گفت و رفت
وقتی داشتیم شام میخوریم تموم هوش و حواسم به رضا بود ولی رضا نگام هم نمیکرد
مرسلی ستایش
ستایش .....
مرسلی ستایش الووووو
ستایش بله جانم
مرسلی کجایی تو دخنر6سه ساعته دارم صدات میزنم
ستایش ببخشید جانم
مرسلی کجایی تو دختر غذاتو بخور هر چند فکر کنم سیری تو
ستایش چرا
مرسلی چون با نگات رضا رو خوروی
بعد شام بلند شدیم پول رو حساب کردیم و رفتیم توی ماشین داشتم به اتفاقای امروز فکر میکردم که رسیدیم
قرار شد برای اینکه شاید ارسلان و رضا ما رو تعقیب کنن پسرا امشب اینجا بمونن
کلید و دراوردم و خواستم درو باز کنم که دیدم باز
ادامه دارد
پارت 11
ارسلان
داشتم میرفتم جلو که محراب دستم رو گرفت
محراب نرو داداش
اریلان ولم کن محراب کاری نمیکنم
رضا هم گفت منم میام و رفتیم سمتشون
ارسلان تبریک میگم انشالله به پای هم پیر بشیو عشقتون پایدار باشه ولی بر خلاف حرفام داشتم از داخل نابود میشدم
رضا
تبریک میگم به هر چهارتاییتون انشالله خوشبخت بشین و به پای هم پیر خیلی به هم میاید چشم بد دور گلی بر خلاف حرفم داستم از حسادت دغ میکردم ولی به روی خودم نیاوردم و با ارسلان رفتیم نشستیم
محراب
وقنی ارسلان و رضا پاسدن گفتم وای که بدبخت شدیم ولی بر خلاف انتظارم رفتن تبربک گفتن
محراب مهشاد
مهشاد جانم
محراب دارم وریت میبینم اونایی که دارن تبریک میگن ارسلان و رضا هستن
مهشاد اره خودشونن
مهشاد پاشو ما هم بریم تبریک بگیم و با مهشاد رفتیم بهسون تبریک گفتیم برگشتیم
وقتی رضا و ارسلان اومدن گفتم حالتون خوبه
ارسلان و رضا عالی از این بهتر نمیشه
دیانا
وقتی که ارسلان اومد خیلی خونسرد تبریک گفت انگاری اب سرد ریختن روم ولی به روی خودم نیاوردم و شام رو سفارش دادیم خوردیم و وقتی داشتیم شام میخوردیم زیر چشی حواسم به ارسلان بود
طاها دیانا
دیانا بله
طاها ارسلان و خوردی با چشم به جای ابنکه اونو بخوری غذاتو بخور
دیانا باشه و شروع کردم به غذا خوردن
ستایش
وقتی رضا تبریک گفت فکر میکردم الان میاد و مرسلی رو میزنه ولی نکرد و خیلی خونسرد اومد تبربک گفت و رفت
وقتی داشتیم شام میخوریم تموم هوش و حواسم به رضا بود ولی رضا نگام هم نمیکرد
مرسلی ستایش
ستایش .....
مرسلی ستایش الووووو
ستایش بله جانم
مرسلی کجایی تو دخنر6سه ساعته دارم صدات میزنم
ستایش ببخشید جانم
مرسلی کجایی تو دختر غذاتو بخور هر چند فکر کنم سیری تو
ستایش چرا
مرسلی چون با نگات رضا رو خوروی
بعد شام بلند شدیم پول رو حساب کردیم و رفتیم توی ماشین داشتم به اتفاقای امروز فکر میکردم که رسیدیم
قرار شد برای اینکه شاید ارسلان و رضا ما رو تعقیب کنن پسرا امشب اینجا بمونن
کلید و دراوردم و خواستم درو باز کنم که دیدم باز
ادامه دارد
۵۸.۷k
۲۴ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.