رمان رویای من
رمان رویای من
فصل دوم
پارت ۷۳
دیانا: یکم که گذشت ناراحت به سمتش برگشتم با ناخون هام بازی میکردم گفتم ارسلان
ارسلان: چشام روی صفحه لبتاپ بود و گفتم هوم چزی نگفتم نگاهم و انداختم بهش که دیدم ناراحته لبتاپ و گذاشتم رو میز چیشده
دیانا: عوممم
ارسلان: بگو
دیانا: ارسلان بد نیست
ارسلان: چی بد نیست
دیانا: اینکه به این زودی بچه دار شدیم
ارسلان: معلومه که نه
دیانا: نگاهم و بهش دوختم و گفتم آخه کلی حرف پشتمون میزنن
ارسلان: غلط کرده هر کی بگه
دیانا: هی
ارسلان: الان به خاطر این ناراحتی
دیانا:آره
ارسلان: مهم نیست اونا حرف زیاد میزنن
دیانا :لبخندی بهش زدم و بعد چند دقیقه از اتاق اودم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه غذا گذاشتم ساعت ۳ و ربع بود ارسلان وصدا زدم که بیاد غذا بخوره
ارسلان: اومدم تند تند از پله ها اومدم پایین سریع نشستم پشت میز و با هول میخورم
دیانا: ای آروم دنبالت کردن مگه
ارسلان: با دهن پر گفتم گشنمه
دیانا: ازت نمیگیرن که آروم
ارسلان: همون جوری غذا میخورم
دیانا: خنده ای کردم و به غذا خوردن ادامه دادم
فصل دوم
پارت ۷۳
دیانا: یکم که گذشت ناراحت به سمتش برگشتم با ناخون هام بازی میکردم گفتم ارسلان
ارسلان: چشام روی صفحه لبتاپ بود و گفتم هوم چزی نگفتم نگاهم و انداختم بهش که دیدم ناراحته لبتاپ و گذاشتم رو میز چیشده
دیانا: عوممم
ارسلان: بگو
دیانا: ارسلان بد نیست
ارسلان: چی بد نیست
دیانا: اینکه به این زودی بچه دار شدیم
ارسلان: معلومه که نه
دیانا: نگاهم و بهش دوختم و گفتم آخه کلی حرف پشتمون میزنن
ارسلان: غلط کرده هر کی بگه
دیانا: هی
ارسلان: الان به خاطر این ناراحتی
دیانا:آره
ارسلان: مهم نیست اونا حرف زیاد میزنن
دیانا :لبخندی بهش زدم و بعد چند دقیقه از اتاق اودم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه غذا گذاشتم ساعت ۳ و ربع بود ارسلان وصدا زدم که بیاد غذا بخوره
ارسلان: اومدم تند تند از پله ها اومدم پایین سریع نشستم پشت میز و با هول میخورم
دیانا: ای آروم دنبالت کردن مگه
ارسلان: با دهن پر گفتم گشنمه
دیانا: ازت نمیگیرن که آروم
ارسلان: همون جوری غذا میخورم
دیانا: خنده ای کردم و به غذا خوردن ادامه دادم
- ۵.۴k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط