Monarchy part : 55
اگر چه زمانی که دوستانتان میتوانند شما را مانند یک کتاب باز بخوانند انجام این کار دشوار است من تا حدودی متقاعد شده ام که توانستم آگنولا و آگنزیا را وادار کنم که دیگر سوال نپرسند و هیچ مشکلی با من نیست اعصابم خراب شده است که فکر میکنم ممکن است کسی به چیزی مشکوک باشد یا من ممکن است چیزی اشتباه بگویم من به خصوص باید مراقب آیلا باشم از لحظه ای که مرا دید از من متنفر شد
در آشپزخانه بودم و چایی آماده میکردم آشپزخانه در حال حاضر شلوغ نبود همه خادمان مشغول انجام وظایف خود در اطراف قلعه بودند و آگنولا در باغستان است و مقداری سبزی تهیه می کند از لحظه آرامش لذت بردم تا اینکه چند خدمتکار متعلق به شاهزاده خانم وارد آشپزخانه شدند آنها با زمزمه در میان خود قدم می زدند
آنها متوجه من شدند و در طرف مقابل میز وسط آشپزخانه ایستادند
• می دانید اعلیحضرت نمی تواند صبر کند تا ملکه قلعه شود او نمی تواند صبر کند تا پادشاه را تماماً به خود اختصاص دهد او خوشحال است او کسی را نخواهد داشت که توجه او را جلب کند یکی از خدمتکاران گفت
جرعه ای از چایم را خوردم سعی کردم لبخند نزنم صورتم را کاملاً بی حال نگه داشتم
+ مثل هر دختری که منتظر خواستگاری است
شوخی میکنم اما صدایم را طبیعی نگه میدارم هیچ معنایی به آنها نمی دهم که من فقط با آنها شوخی میکنم یکی دور میز رفت سمتم بدنم را به سمت او چرخاندم
• هنگامی که او با پادشاه ازدواج کرد او شما را از قلعه خارج می کند شما در اینجا تحت تعقیب نخواهید بود
دیگری تمسخر کرد سرش را در حالی که دهانش رو به بالا بود به پهلو خم کرد با این حرف هر دو از آشپزخانه بیرون رفتند
آهسته نیشخندی زدم و سرم را تکان دادم هر چه از چایم مانده بود خوردم شروع کردم به راه رفتن اما ناگهان احساس سبکی در سرم کردم دست و پاهایم بی اختیار شروع به لرزیدن کردند گلویم سفت شده بود و نمی توانستم نفس بکشم در حالی که برای نفس کشیدن تلاش میکردم احساس کردم اشک چشمانم را خیس می کند روی زمین افتادم ناگهان اگنولا به نظرم می رسد دهانش را می بینم که حرکت میکند اما چیزی نمیشنوم چشمانم سنگین شده و دیگر نمی توانم آنها را باز نگه دارم چهره وحشت زده آگنولا آخرین چیزی بود که قبل از تسلیم شدن در تاریکی دیدم
از خواب بیدار میشوم که یک پارچه مرطوب روی پیشانی ام گذاشته اند آهسته چشمانم را باز میکنم تا آگنزیا را در کنارم ببینم به اطراف نگاه میکنم و مردی با موهای سفید را می بینم که عینک به چشم دارد و کیف چرمی در دست دارد و با تهیونگ صحبت می کند
های گایز اینم از پارت هدیه 🎁 لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
در آشپزخانه بودم و چایی آماده میکردم آشپزخانه در حال حاضر شلوغ نبود همه خادمان مشغول انجام وظایف خود در اطراف قلعه بودند و آگنولا در باغستان است و مقداری سبزی تهیه می کند از لحظه آرامش لذت بردم تا اینکه چند خدمتکار متعلق به شاهزاده خانم وارد آشپزخانه شدند آنها با زمزمه در میان خود قدم می زدند
آنها متوجه من شدند و در طرف مقابل میز وسط آشپزخانه ایستادند
• می دانید اعلیحضرت نمی تواند صبر کند تا ملکه قلعه شود او نمی تواند صبر کند تا پادشاه را تماماً به خود اختصاص دهد او خوشحال است او کسی را نخواهد داشت که توجه او را جلب کند یکی از خدمتکاران گفت
جرعه ای از چایم را خوردم سعی کردم لبخند نزنم صورتم را کاملاً بی حال نگه داشتم
+ مثل هر دختری که منتظر خواستگاری است
شوخی میکنم اما صدایم را طبیعی نگه میدارم هیچ معنایی به آنها نمی دهم که من فقط با آنها شوخی میکنم یکی دور میز رفت سمتم بدنم را به سمت او چرخاندم
• هنگامی که او با پادشاه ازدواج کرد او شما را از قلعه خارج می کند شما در اینجا تحت تعقیب نخواهید بود
دیگری تمسخر کرد سرش را در حالی که دهانش رو به بالا بود به پهلو خم کرد با این حرف هر دو از آشپزخانه بیرون رفتند
آهسته نیشخندی زدم و سرم را تکان دادم هر چه از چایم مانده بود خوردم شروع کردم به راه رفتن اما ناگهان احساس سبکی در سرم کردم دست و پاهایم بی اختیار شروع به لرزیدن کردند گلویم سفت شده بود و نمی توانستم نفس بکشم در حالی که برای نفس کشیدن تلاش میکردم احساس کردم اشک چشمانم را خیس می کند روی زمین افتادم ناگهان اگنولا به نظرم می رسد دهانش را می بینم که حرکت میکند اما چیزی نمیشنوم چشمانم سنگین شده و دیگر نمی توانم آنها را باز نگه دارم چهره وحشت زده آگنولا آخرین چیزی بود که قبل از تسلیم شدن در تاریکی دیدم
از خواب بیدار میشوم که یک پارچه مرطوب روی پیشانی ام گذاشته اند آهسته چشمانم را باز میکنم تا آگنزیا را در کنارم ببینم به اطراف نگاه میکنم و مردی با موهای سفید را می بینم که عینک به چشم دارد و کیف چرمی در دست دارد و با تهیونگ صحبت می کند
های گایز اینم از پارت هدیه 🎁 لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۲.۵k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط