Monarchy part : 53
تهیونگ به آرامی مرا به آغوش میکشد و شروع به مالیدن آرام پشتم می کند
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
_از دید تهیونگ_
وقتی الی را در آغوش کشیدم و او را دلداری دادم خودم را شگفت زده کردم تمام وجودم میخواست او را دلداری دهد و همچنین ماركو را به خاطر تعرض به او بکشد وقتی او در آغوش من بود احساس خشم فروکش کرد بدنش گه گاه همراه با هق هق می لرزید قبل از اینکه تصمیم بگیرم آن را به جای دیگری ببرم در راهرو ماندیم
دستامو گذاشتم زیر پاهاش و بلندش کردم سرش را روی سینه ام گذاشته بود او حرفی نزد فقط به تونیک من چنگ زد او آنقدر در شوک است که متوجه حرکت من نمیشود من به سمت اتاق کار میروم تا هیچ کس رفتار من در قبال یک خدمتکار را نبیند
وقتی در اتاق کار بودم و در را پشت سرم بستم الی را روی صندلی کنار شومینه گذاشتم از این لحظه به حالتی که در الی بود نگاه کردم موهایش ژولیده بود لباسش پاره شد و شنل را نزدیکتر کرد تا خودش را بپوشاند به آرامی موهایش را عقب زدم تا به صورتش نگاه کنم به پایین نگاه میکرد چشمانش قرمز و پف کرده بود به آرامی چانه اش را بالا کشیدم چشم هایش به آرامی با چانه ام برخورد کرد بهش خیره شدم و یه لبخند کوچولو بهش زدم احساس میکردم به پوسته ی دختری خیره شده ام
نگاهش بی روح بود
از این فکر دوباره عصبانی شدم اگر صدای فریاد در سالن را نمی شنیدم مارکو به زور به او ادامه میداد خونم شروع به جوشیدن کرد
تصمیم گرفتم او را یک شب در اتاق مطالعه با من بمانم
آهسته می گویم
_ کمی استراحت کن
به سمت میز کارم میروم و روی صندلی مینشینم به او خیره میشوم ویژگی های او توسط آتش روشن می شود نگاه می کنم که او به آرامی به خواب رفت
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
بیدار میشوم و میبینم که خورشید در حال طلوع است آتش خاموش شده بود بنابر این گرما نمی داد الی در یک توپ روی صندلی حلقه شده بود از روی صندلی بلند می شوم و به سمت شومینه میروم جلویش زانو میزنم و روشنش میکنم وقتی روشن شد به الی نگاه میکنم که آرام خوابیده است کنارش زانو می زنم و حس میکنم مثل خیلی از شب های قبل دوباره گونه اش را نوازش کنم انگشتانم به آرامی گونه اش را نوازش می کنند پوست نرم و صافش زیر انگشتانم او بیدار تکان میخورد و چشمانش باز میشوند با چشمان گشاد شده به من خیره میشود دهانش را باز می کند تا حرف بزند
های گایز اینم از پارت هدیه 🎁 لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
_از دید تهیونگ_
وقتی الی را در آغوش کشیدم و او را دلداری دادم خودم را شگفت زده کردم تمام وجودم میخواست او را دلداری دهد و همچنین ماركو را به خاطر تعرض به او بکشد وقتی او در آغوش من بود احساس خشم فروکش کرد بدنش گه گاه همراه با هق هق می لرزید قبل از اینکه تصمیم بگیرم آن را به جای دیگری ببرم در راهرو ماندیم
دستامو گذاشتم زیر پاهاش و بلندش کردم سرش را روی سینه ام گذاشته بود او حرفی نزد فقط به تونیک من چنگ زد او آنقدر در شوک است که متوجه حرکت من نمیشود من به سمت اتاق کار میروم تا هیچ کس رفتار من در قبال یک خدمتکار را نبیند
وقتی در اتاق کار بودم و در را پشت سرم بستم الی را روی صندلی کنار شومینه گذاشتم از این لحظه به حالتی که در الی بود نگاه کردم موهایش ژولیده بود لباسش پاره شد و شنل را نزدیکتر کرد تا خودش را بپوشاند به آرامی موهایش را عقب زدم تا به صورتش نگاه کنم به پایین نگاه میکرد چشمانش قرمز و پف کرده بود به آرامی چانه اش را بالا کشیدم چشم هایش به آرامی با چانه ام برخورد کرد بهش خیره شدم و یه لبخند کوچولو بهش زدم احساس میکردم به پوسته ی دختری خیره شده ام
نگاهش بی روح بود
از این فکر دوباره عصبانی شدم اگر صدای فریاد در سالن را نمی شنیدم مارکو به زور به او ادامه میداد خونم شروع به جوشیدن کرد
تصمیم گرفتم او را یک شب در اتاق مطالعه با من بمانم
آهسته می گویم
_ کمی استراحت کن
به سمت میز کارم میروم و روی صندلی مینشینم به او خیره میشوم ویژگی های او توسط آتش روشن می شود نگاه می کنم که او به آرامی به خواب رفت
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
بیدار میشوم و میبینم که خورشید در حال طلوع است آتش خاموش شده بود بنابر این گرما نمی داد الی در یک توپ روی صندلی حلقه شده بود از روی صندلی بلند می شوم و به سمت شومینه میروم جلویش زانو میزنم و روشنش میکنم وقتی روشن شد به الی نگاه میکنم که آرام خوابیده است کنارش زانو می زنم و حس میکنم مثل خیلی از شب های قبل دوباره گونه اش را نوازش کنم انگشتانم به آرامی گونه اش را نوازش می کنند پوست نرم و صافش زیر انگشتانم او بیدار تکان میخورد و چشمانش باز میشوند با چشمان گشاد شده به من خیره میشود دهانش را باز می کند تا حرف بزند
های گایز اینم از پارت هدیه 🎁 لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۲.۶k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط