بیا تا مهربانی پیشه سازیم به مشتی زرق و زر خود را نبازیم
بیا تا مهربانی پیشه سازیم به مشتی زرق و زر خود را نبازیم
چه آمد بر سر اقوام و خویشان که شد آن جمعشان اینسان پریشان؟!
چرا خواهر ز خواهر می گریزد برادر با برادر می ستیزد
چرا دختر ز مادر ننگ دارد پدر با بچه هایش جنگ دارد
چرا مهر ومحبت کیمیا شد تمام آن رفاقت ها ریا شد
نبینی خنده ای بر روی لب ها نه روز آرامشی داری نه شب ها
نه کس را لحظه ای آسوده بینی به زشتی جمله را آلوده بینی
نه آسایش نه آرامش نه راحت همه مشتاق یک آن استراحت
همه درگیر نوعی اضطرابند چه نفرینی است دایم در عذابند
چو مردم را عوض شد زندگانی شده این زندگانی، زنده مانی
چرا یک روز روز خوش نبینیم همه سر در گریبان می نشینیم
به ظاهر خانه هامان کاخ شاه است درونش یک جهان اندوه و آه است
دگر از بذل و بخشش ها اثر نیست ز انصاف و مروت ها خبری نیست
شده نایاب و لطف و مهربانی تعارف ها همه سرد و زبانی!
عمو جان، خاله جان دیگر نگوییم برای مرگ هم در آرزوییم
یکی حج می رود سالی دو سه بار کنارش خواهرش نادار و ناچار!
یکی با سودی از پول نزولی رود مکه به امید قبولی!
یکی نازد به ماشین و به باغش یکی باد تکبر در دماغش
تمام کارها گشته ریایی نجابت شد عوض با بی حیایی
فقط دنبال نفع و کار خویشند به فکر گرمی بازار خویشند
ز بس حرص و طمع در سینه دارند به هم مانند دشمن کینه دارند
خدایا راه من را راست گردان مرا قانع به نان و ماست گردان
مرا یاری نما تا یار باشم برای دوستان غمخوار باشم
چه آمد بر سر اقوام و خویشان که شد آن جمعشان اینسان پریشان؟!
چرا خواهر ز خواهر می گریزد برادر با برادر می ستیزد
چرا دختر ز مادر ننگ دارد پدر با بچه هایش جنگ دارد
چرا مهر ومحبت کیمیا شد تمام آن رفاقت ها ریا شد
نبینی خنده ای بر روی لب ها نه روز آرامشی داری نه شب ها
نه کس را لحظه ای آسوده بینی به زشتی جمله را آلوده بینی
نه آسایش نه آرامش نه راحت همه مشتاق یک آن استراحت
همه درگیر نوعی اضطرابند چه نفرینی است دایم در عذابند
چو مردم را عوض شد زندگانی شده این زندگانی، زنده مانی
چرا یک روز روز خوش نبینیم همه سر در گریبان می نشینیم
به ظاهر خانه هامان کاخ شاه است درونش یک جهان اندوه و آه است
دگر از بذل و بخشش ها اثر نیست ز انصاف و مروت ها خبری نیست
شده نایاب و لطف و مهربانی تعارف ها همه سرد و زبانی!
عمو جان، خاله جان دیگر نگوییم برای مرگ هم در آرزوییم
یکی حج می رود سالی دو سه بار کنارش خواهرش نادار و ناچار!
یکی با سودی از پول نزولی رود مکه به امید قبولی!
یکی نازد به ماشین و به باغش یکی باد تکبر در دماغش
تمام کارها گشته ریایی نجابت شد عوض با بی حیایی
فقط دنبال نفع و کار خویشند به فکر گرمی بازار خویشند
ز بس حرص و طمع در سینه دارند به هم مانند دشمن کینه دارند
خدایا راه من را راست گردان مرا قانع به نان و ماست گردان
مرا یاری نما تا یار باشم برای دوستان غمخوار باشم
۲.۰k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.