کپی ممنوع 🚫
کپی ممنوع 🚫
از ایده های نصف شبی ✨️💁🏻♀️
منم تو این بدبختی سرگرمی پیدا کردم😂🤣
نکته : آهنگ پارت ربطی به داستان نداره و انتخاب خودمه
----
با چشم های نمناک و غضبناک به چهره ی روبه روت خیره شدی ، چهره ات کاملا داد میزد که درحاله تحلیل وضعیت اطرافی ؛ تو فکر بودی که دوباره صدای مرد اوج گرفت و از ته دل فریاد زد
"به نظرت ی مرد چقدر دیگه میتونه خودشو برای ی نفر تیکه تیکه کنه ؟ "
قدمی با استقامت دیوار های سر به فلک کشیده ی اتاق برداشت .
"مطمئنی داری این حرف رو به من میزنی وقتی تموم خودم رو برای به دست اوردنت از دست دادم ؟ به خودت بیا ! "
جمله ی آخرش طوری با درد بود که فقط اندازه ی یک تار مو با زار زار گریه کردن داشتی.
"کات!"
با تموم شدنه تایم فیلم برداری با تمام توان به طرف کوکو حجوم بردی و بینه دستات اسيرش کردی و هر لحظه محکم تر در بغلت می فشوردیش.
کوکو با این عمل تو دستی به سرت کشید.
"اتفاقی افتاده دلبندم؟"
قدمی ازت فاصله گرفت و با دیدن چهره ی گریونت متعجب شد ؛ شاید درک موقعیت براش سخت بود !
بعد از هضم ماجرا خندهای کرد و چشمای به خون نشستهات رو بوسید
"عزیزم ، اینا فقط ی مشت دیالوگن ، واقعا به خاطرش ناراحت شدی؟"
سری به نشونه تایید حرفش تکون دادی که دوباره خندید و در آغوشت کشید
"نگران نباش ، من هرگز با وجود تو به این روز نمیوفتم"
از شدت اطمینان در حرف هاش یکه خوردی
"چطور انقد مطمئنی؟"
دست هاش رو به دورت تنگ تر کرد و راه تنفست رو سخت تر .
" چون من نمیزارم ! "
----
آره دیگه خلاصه .
مدیونید فک کنید از ساعت ۱ تا دقیقا همین الان داشتم به این ماجرا فکر میکردم و یهویی تصمیم گرفتم خیلی خیلی خیلی خلاصش رو براتون بیان کنم ✨️💁🏻♀️
از ایده های نصف شبی ✨️💁🏻♀️
منم تو این بدبختی سرگرمی پیدا کردم😂🤣
نکته : آهنگ پارت ربطی به داستان نداره و انتخاب خودمه
----
با چشم های نمناک و غضبناک به چهره ی روبه روت خیره شدی ، چهره ات کاملا داد میزد که درحاله تحلیل وضعیت اطرافی ؛ تو فکر بودی که دوباره صدای مرد اوج گرفت و از ته دل فریاد زد
"به نظرت ی مرد چقدر دیگه میتونه خودشو برای ی نفر تیکه تیکه کنه ؟ "
قدمی با استقامت دیوار های سر به فلک کشیده ی اتاق برداشت .
"مطمئنی داری این حرف رو به من میزنی وقتی تموم خودم رو برای به دست اوردنت از دست دادم ؟ به خودت بیا ! "
جمله ی آخرش طوری با درد بود که فقط اندازه ی یک تار مو با زار زار گریه کردن داشتی.
"کات!"
با تموم شدنه تایم فیلم برداری با تمام توان به طرف کوکو حجوم بردی و بینه دستات اسيرش کردی و هر لحظه محکم تر در بغلت می فشوردیش.
کوکو با این عمل تو دستی به سرت کشید.
"اتفاقی افتاده دلبندم؟"
قدمی ازت فاصله گرفت و با دیدن چهره ی گریونت متعجب شد ؛ شاید درک موقعیت براش سخت بود !
بعد از هضم ماجرا خندهای کرد و چشمای به خون نشستهات رو بوسید
"عزیزم ، اینا فقط ی مشت دیالوگن ، واقعا به خاطرش ناراحت شدی؟"
سری به نشونه تایید حرفش تکون دادی که دوباره خندید و در آغوشت کشید
"نگران نباش ، من هرگز با وجود تو به این روز نمیوفتم"
از شدت اطمینان در حرف هاش یکه خوردی
"چطور انقد مطمئنی؟"
دست هاش رو به دورت تنگ تر کرد و راه تنفست رو سخت تر .
" چون من نمیزارم ! "
----
آره دیگه خلاصه .
مدیونید فک کنید از ساعت ۱ تا دقیقا همین الان داشتم به این ماجرا فکر میکردم و یهویی تصمیم گرفتم خیلی خیلی خیلی خلاصش رو براتون بیان کنم ✨️💁🏻♀️
۱۳.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.