کپی ممنوع 🚫
کپی ممنوع 🚫
دوباره ایده نصف شدی و کوتاه✨️💁🏻♀️
-----
با سرعت هرچه تمام تر روی بام خونه های شهر میدویدی.
دزد ماهری بودی و سابقه ی خوبی هم توی این حرفه داشتی.
از بام خونه ای که روش بودی پایین پریدی ، هوای اون شب کاملا صاف و بدونه لکه ای ابر بود ، ماه اونشب نقش خورشید رو توی آسمون بازی میکرد.
خودت رو توی کوچه پس کوچه شهر به سایه ها سپردی تا از دست مامور های قصر در امان باشی ، ساعت کوچکی که به گردن انداخته بودی رو باز کردی و نگاهی به ساعت انداختی ، عقربه ها ساعت ۱۱ رو برات به نمایش گذاشته بودن ، شیشه ی کدر ساعت توی ذوق میزد اما چیزی نبود که به خاطرش از اون ساعت قدیمی و کهنه بگذری.
صدای مامور ها تو رو از آرامشت دور کرد ؛ دوان دوان به سمت فرقون آتش بازی رفتی و برای کند کردن سرعت اونها فرقون رو سره راه قرار دادی ، همینطور که از دیوار خونه ای گرفته بودی و تقریبا بالای بامش بودی صدای بلندی از دو کوچه عقب تر شنیدی ، وقتی برگشتی با صحنه ای زیبا رو به رو شدی ، آتش بازی !
درسته اتفاقی بود اما میتونستی به انوان جشن پیروزیت در نظر بگیری.
در اونطرف شهر اما ، مردی با قامت بلند از تراس قصر در حاله تماشای آتش بازی بود ؛ جام شرابش رو بالا گرفت و کمی مزه کرد ؛ اون از صاحب این آتش بازی و جشن مخفی پشتش خبر داشت ، شاید باید چون از خاندان سلطنتی بود همدستی با اون دختر رو تموم میکرد ولی تموم این کار ها واسه دله تابش بود که میتپید برای دوباره دیدن دختر .
"تو داری توی سرم غوغا به پا میکنی عزیزکم"
------
اینم از ریندو خلاصه آره.....خوب بود؟
میگم من دوباره سرگرمی پیدا کردم دیگه به بزرگی خودتون ببخشید اگه خوب نمینویسم ولی مجبورین بخونین😂
دوباره ایده نصف شدی و کوتاه✨️💁🏻♀️
-----
با سرعت هرچه تمام تر روی بام خونه های شهر میدویدی.
دزد ماهری بودی و سابقه ی خوبی هم توی این حرفه داشتی.
از بام خونه ای که روش بودی پایین پریدی ، هوای اون شب کاملا صاف و بدونه لکه ای ابر بود ، ماه اونشب نقش خورشید رو توی آسمون بازی میکرد.
خودت رو توی کوچه پس کوچه شهر به سایه ها سپردی تا از دست مامور های قصر در امان باشی ، ساعت کوچکی که به گردن انداخته بودی رو باز کردی و نگاهی به ساعت انداختی ، عقربه ها ساعت ۱۱ رو برات به نمایش گذاشته بودن ، شیشه ی کدر ساعت توی ذوق میزد اما چیزی نبود که به خاطرش از اون ساعت قدیمی و کهنه بگذری.
صدای مامور ها تو رو از آرامشت دور کرد ؛ دوان دوان به سمت فرقون آتش بازی رفتی و برای کند کردن سرعت اونها فرقون رو سره راه قرار دادی ، همینطور که از دیوار خونه ای گرفته بودی و تقریبا بالای بامش بودی صدای بلندی از دو کوچه عقب تر شنیدی ، وقتی برگشتی با صحنه ای زیبا رو به رو شدی ، آتش بازی !
درسته اتفاقی بود اما میتونستی به انوان جشن پیروزیت در نظر بگیری.
در اونطرف شهر اما ، مردی با قامت بلند از تراس قصر در حاله تماشای آتش بازی بود ؛ جام شرابش رو بالا گرفت و کمی مزه کرد ؛ اون از صاحب این آتش بازی و جشن مخفی پشتش خبر داشت ، شاید باید چون از خاندان سلطنتی بود همدستی با اون دختر رو تموم میکرد ولی تموم این کار ها واسه دله تابش بود که میتپید برای دوباره دیدن دختر .
"تو داری توی سرم غوغا به پا میکنی عزیزکم"
------
اینم از ریندو خلاصه آره.....خوب بود؟
میگم من دوباره سرگرمی پیدا کردم دیگه به بزرگی خودتون ببخشید اگه خوب نمینویسم ولی مجبورین بخونین😂
۹.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.