مثل وقتی که دوست داری کف دستانت را بگذاری دو طرف صورت کود
درستش میکنی روزگار را ، نمی گذاری غم بزند به لحظه هایش ...
مثل وقتی که دوست داری در آغوش خودت پنهانش کنی ، تا توفان تمام شود ...
مثل وقتی که دوست داری نیمه های شب که همه خوابند صدایش کنی ، یک جانم بشنوی و تا خود صبح مست باشد جانت !
مثل وقتی که دچاری به خواستن ، ولی دم نمی زنی ...
و به جای همه ی آرزوها ، برایش با واژه های بیجان مینویسی :
مراقب خودت باش ...
نه او می داند تو این جمله ی جانکاه را چگونه نوشته ای ، نه تو می دانی او این جمله را چگونه می خواند ...
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.