Amityville Horror House
4:Amityville Horror House
خانه ترسناک امیتویل
در حالی که به کاناپه لم داده بودم و در گوشی ام دنبال فیلم جدید میگشتم پدرم صدایم میکند بلند میشوم وبا وجود اینکه کم کم موجودات ترسناکی که کنارم هستن برام عادی شدن ازش میگذرم و پدرم را میبینم که روی میز نهار خوری نشسته و جعبه ای در دستانش است چوبی وقدیمی به نظر میرسد پدرم با دیدن من لبخندی میزند و میگوید«ببین چی تو زیر زمین پیدا کردم یه جعبه پر از کلید فکر کنم کید اون اتاق ها هم توش باشه »
برای اولین دفعه کنجکاو میشم حاظرم قسم بخورم تو طبقه بالا یکی از اتاق هایی که درش قفله وقتی از زیر در نگاه کنی پاهای یک مرد رو میبینی که همش در حال قدم زدنه به مادم نشون دادم ولی انگار اون نمی دیدش، در نتیجه خودم دست به کار شدم اولین دفعست کنجکاوم ومطمئنم بدبخت خواهم شد جعبه را از دست پدرم میگیرم وفورا به سمت طبقه بالا حمله ور میشوم.
میدوم و در راه به دیوار میخورم ولی برایم مهم نیست به در سفید رنگ میرسم جعبه را باز میکنم و کلید ها را یکی یکی امتحان میکنم ولی نتیجه ای حاصل نمیشود هیچ کدام کلید این در نیست به داخل جعبه نگاه میکنم وکلیدی که در پایان جعبه است را برمیدارم با همه متفاوت است بالایش حالت اسکلت است، حسی بهم میگوید این همون کلیده آن را داخل در میگزارم ومیچرخانم وبا صدای تقی باز میشود دستگیره را میگیرم ومیچرخانم.
چشمانم گشاد میشود
ترسناک؟
باورم نمیشه
این اتاق باهمه فرق داره انگار تو یک خونه ی دیگر هستم با قدم هایی آرم وارد اتاق میشوم وصدای چکمه هایم که روی چوب های خونه راه میروم را میشنوم تختی با لحاف سیاه مرتب که در کنارپنجره که حیات پشتی خانه را نشان میدهد که انگار منتظر ونگاهش به پنجره است.
جالبه این اتاق حتی گرد وخاک نداره انگار تازه مرتب شده در قسمت دیگر میز تحریر با کتاب ها وکتابخانه وکمد وآیینه ی قدی ای را میبینم به سمت آیینه میروم وخودم را در آن نگاه میکنم موهای سیاهم باز است وکاملا مرتب هدفون در گوشانم وگوشیی که دردستانم است کمی به اتاق نگاه میکنم وخیلی زود متوجه میشوم اتاق یک پسر است به سمت میز میروم وروی صندلی بسیار راحت لم میدهمو جعبه ی سیاه زیبای رو میز توجهم را جلب میکند آن را برمیدارم کمی تکان میدهم وبه صدایش گوش میدهم چیزی داخلش است میخواهم بازش کنم که میبینم قفل است.
نگاهی به مکان قفل میندازم واو خیلی عجیبه همون کلیدی که باهاش در رو باز کردم پشتش همون حالت اسکت عین اونه آرن را داخل قفل میندازم ومیچرخانم وباز میشود. دفتری سیاه آن را باز میکنم و در صفحه اول این نوشته شده است:
گردمبند را این دست وآن دست میکنم و به اسم اول دفترچه فکر میکنم جونگکوک؟
جونگکوک.. کجا اینو شنیدم...؟
:«قبلا بهم میگفتن جونگکوک»
این حرف در ذهنم مانند صدایی که از ته چاه گفته شده بود تکرار میشد..
افکار به سرم حمله ور میشوند..اون قبلا تو این خونه زندگی میکرده؟واقعا دفتر خاطرات اونه؟خیلی عجیبه چرا بهم کمک کرد؟چرا عین بقیه موجودات عجیب نیشت وترسناک نیست؟چرا قیافه ای انسانی دارد؟اون کیه؟چرا اینجاست؟ ..
خانه ترسناک امیتویل
در حالی که به کاناپه لم داده بودم و در گوشی ام دنبال فیلم جدید میگشتم پدرم صدایم میکند بلند میشوم وبا وجود اینکه کم کم موجودات ترسناکی که کنارم هستن برام عادی شدن ازش میگذرم و پدرم را میبینم که روی میز نهار خوری نشسته و جعبه ای در دستانش است چوبی وقدیمی به نظر میرسد پدرم با دیدن من لبخندی میزند و میگوید«ببین چی تو زیر زمین پیدا کردم یه جعبه پر از کلید فکر کنم کید اون اتاق ها هم توش باشه »
برای اولین دفعه کنجکاو میشم حاظرم قسم بخورم تو طبقه بالا یکی از اتاق هایی که درش قفله وقتی از زیر در نگاه کنی پاهای یک مرد رو میبینی که همش در حال قدم زدنه به مادم نشون دادم ولی انگار اون نمی دیدش، در نتیجه خودم دست به کار شدم اولین دفعست کنجکاوم ومطمئنم بدبخت خواهم شد جعبه را از دست پدرم میگیرم وفورا به سمت طبقه بالا حمله ور میشوم.
میدوم و در راه به دیوار میخورم ولی برایم مهم نیست به در سفید رنگ میرسم جعبه را باز میکنم و کلید ها را یکی یکی امتحان میکنم ولی نتیجه ای حاصل نمیشود هیچ کدام کلید این در نیست به داخل جعبه نگاه میکنم وکلیدی که در پایان جعبه است را برمیدارم با همه متفاوت است بالایش حالت اسکلت است، حسی بهم میگوید این همون کلیده آن را داخل در میگزارم ومیچرخانم وبا صدای تقی باز میشود دستگیره را میگیرم ومیچرخانم.
چشمانم گشاد میشود
ترسناک؟
باورم نمیشه
این اتاق باهمه فرق داره انگار تو یک خونه ی دیگر هستم با قدم هایی آرم وارد اتاق میشوم وصدای چکمه هایم که روی چوب های خونه راه میروم را میشنوم تختی با لحاف سیاه مرتب که در کنارپنجره که حیات پشتی خانه را نشان میدهد که انگار منتظر ونگاهش به پنجره است.
جالبه این اتاق حتی گرد وخاک نداره انگار تازه مرتب شده در قسمت دیگر میز تحریر با کتاب ها وکتابخانه وکمد وآیینه ی قدی ای را میبینم به سمت آیینه میروم وخودم را در آن نگاه میکنم موهای سیاهم باز است وکاملا مرتب هدفون در گوشانم وگوشیی که دردستانم است کمی به اتاق نگاه میکنم وخیلی زود متوجه میشوم اتاق یک پسر است به سمت میز میروم وروی صندلی بسیار راحت لم میدهمو جعبه ی سیاه زیبای رو میز توجهم را جلب میکند آن را برمیدارم کمی تکان میدهم وبه صدایش گوش میدهم چیزی داخلش است میخواهم بازش کنم که میبینم قفل است.
نگاهی به مکان قفل میندازم واو خیلی عجیبه همون کلیدی که باهاش در رو باز کردم پشتش همون حالت اسکت عین اونه آرن را داخل قفل میندازم ومیچرخانم وباز میشود. دفتری سیاه آن را باز میکنم و در صفحه اول این نوشته شده است:
گردمبند را این دست وآن دست میکنم و به اسم اول دفترچه فکر میکنم جونگکوک؟
جونگکوک.. کجا اینو شنیدم...؟
:«قبلا بهم میگفتن جونگکوک»
این حرف در ذهنم مانند صدایی که از ته چاه گفته شده بود تکرار میشد..
افکار به سرم حمله ور میشوند..اون قبلا تو این خونه زندگی میکرده؟واقعا دفتر خاطرات اونه؟خیلی عجیبه چرا بهم کمک کرد؟چرا عین بقیه موجودات عجیب نیشت وترسناک نیست؟چرا قیافه ای انسانی دارد؟اون کیه؟چرا اینجاست؟ ..
- ۳۲۲
- ۰۵ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط