🍒🌱گمانم اسماعیل فصیح یک جایی از شراب خام نوشته بود حرف زد
🍒🌱گمانم اسماعیل فصیح یک جایی از شراب خام نوشته بود حرف زدن زن و مرد در تاریکی مطلق بعد از تنانگی، عاشقانهترین شکل رابطه است. حرف زدن روح با روح.
فکرش را بکن. چه آرامشی هست در نجواها، در لبخندهایی که نمیبینی ولی حدس میزنی، در خندههای از ته دل، در رقص آرام نوک انگشتان روی مهرههای کمر، در بوسیدن کتف، در نوازش موها، در لبالب شدن از هم. چه بیرحم است آدمیزاد اگر وانمود کند از تنهایی لذت میبرد و این همه شکوه دلبرانه زندگی را از خود دریغ کند.
بله، آدمیزاد محتاج آغوش است و معتادِ عشق. مگر این که زخم دلش خونچکان باشد، و آموخته باشد پناه بردن به تاریکی سرد جزیرهی تنهایی شرف دارد به همآغوشی با خورشیدهای دروغین، که ماندنی نیستند و به سادگی میگویند خداحافظ، و میروند و خاکستر تو میماند و شب.
شب، برادر تنیِ حزن، که مثل یک بیمار قطع نخاعی غمگین فقط نگاهت میکند. نه نوازش بلد است، نه گرم کردن خانهی سردت را. نه حرف میزند، نه میبوسد، نه میرود. همیشه هست. هست، مثل آغوش بیرمق کسانی که بودنشان گرمت نمیکند.
شب، که شروع نمیشود و تمام نمیشود، همیشه هست. حتی در روشنترین ساعات روز، یک گوشه ساکت نشسته و نگاهت میکند، و خوب میداند در انتهای تمام روشناییها تنها پناه، آغوش تیره و تار اوست. شب، جاودانهترین رمز ناگشوده درد.
گفتنیها را پیشتر گفته بود شمس لنگرودی. "تمامی روزها یک روزند، تکهتکه، در میان شبی بی.پایان"... 🍒🌱
#حمیدسلیمی
فکرش را بکن. چه آرامشی هست در نجواها، در لبخندهایی که نمیبینی ولی حدس میزنی، در خندههای از ته دل، در رقص آرام نوک انگشتان روی مهرههای کمر، در بوسیدن کتف، در نوازش موها، در لبالب شدن از هم. چه بیرحم است آدمیزاد اگر وانمود کند از تنهایی لذت میبرد و این همه شکوه دلبرانه زندگی را از خود دریغ کند.
بله، آدمیزاد محتاج آغوش است و معتادِ عشق. مگر این که زخم دلش خونچکان باشد، و آموخته باشد پناه بردن به تاریکی سرد جزیرهی تنهایی شرف دارد به همآغوشی با خورشیدهای دروغین، که ماندنی نیستند و به سادگی میگویند خداحافظ، و میروند و خاکستر تو میماند و شب.
شب، برادر تنیِ حزن، که مثل یک بیمار قطع نخاعی غمگین فقط نگاهت میکند. نه نوازش بلد است، نه گرم کردن خانهی سردت را. نه حرف میزند، نه میبوسد، نه میرود. همیشه هست. هست، مثل آغوش بیرمق کسانی که بودنشان گرمت نمیکند.
شب، که شروع نمیشود و تمام نمیشود، همیشه هست. حتی در روشنترین ساعات روز، یک گوشه ساکت نشسته و نگاهت میکند، و خوب میداند در انتهای تمام روشناییها تنها پناه، آغوش تیره و تار اوست. شب، جاودانهترین رمز ناگشوده درد.
گفتنیها را پیشتر گفته بود شمس لنگرودی. "تمامی روزها یک روزند، تکهتکه، در میان شبی بی.پایان"... 🍒🌱
#حمیدسلیمی
۱۴.۱k
۱۸ فروردین ۱۴۰۱