Sunflower part : 1

الیزابت
اسم مادر بزرگم
الیزابت بنت
نسل اون زندگی خوبی داشتن
شاید اگه مادرم‌زنده بود زندگی منم اندازه اون خوب بود
اه...مادرم
اون زن زیبا
موهای طلاییش تو نور خورشید مثل الماس میدرخشید
و چشمای ابیش از هر دریایی زیباتر بود
و حالا اونها به من ارث رسیده بودن
الیزابت....تک دختر عزیزش
بعد اون خاله ریچل منو به خونش راه داد
شاید عشقی نسبت به من نداشته باشه اما خیلی لطف کرده که یه دختر فلج رو به خونش راه داده
ᚐ  ᚐᚐ      🌻      ᚐᚐ  ᚐ
غروب بود
هوا مثل هر روز داشت تاریک میشد امروز نیومد
اون غریبه
پسر قد بلند مو قهوه ای
با دفتر تو دستش که واقعا ارزو داشتم بدونم چی داخلش مینویسه
هر روز با غروب افتاب از جلوی خونه رد میشد و میتونستم از پشت پنجره تماشاش کنم اما امروز نیومد
بعد از اینکه مطمئن شدم که قرار نیست بیاد پنجره رو بستم صفحه جدیدی از دفترم باز کردم
هر صفحه برا من زندگی ای جدیده
زندگی ای که کلی چیز برای نوشتن داره
اما از کدومشون بگم
از گل های رز‌ کنار پنجره؟
یا داد های خاله ریچل برای بازیگوشی های باستر؟
اون سگ بیچاره فقط میخواد بازی کنه
اگه میتونستم راه برم اولین کاری که میکردم این بود که ببرمش بیرون و باهاش بازی کنم
اما اگه ها واقعیت نمیشن...میشن؟
تصمیم گرفتم از خاطرات قدیمیم بگم
تنها چیز هایی که داشتم شروع به نوشتن‌کردم:
صفحه ی جدید عزیزم
تاحالا به دشت گل های افتابگردان رفتی؟
فکر نکنم بتونی رفته باشی اما قول میدم یه روز نشونت بدم همونطور که مادرم نشونم داد
اون دشت شگفت انگیز بود
اونا رنگ موهای مادرم بودن
طلایی و زیبا مثل سرباز های گوش به فرمان خورشید
امیدوارم غریبه گل افتابگردان دوست داشته باشه
اون موقع میتونم بهش بگم که برام چند تا ازشون بیاره
با لبخند تصویر یک گل افتاب گردان رو کنار دفترم‌کشیدم و اونو بستم
گیس موهای طلاییم رو باز کردمو اروم روی تخت دراز کشیدم
چشمام رو بستمو با انبوهی از رویاهای طلایی به خواب رفتم
ᚐ  ᚐᚐ      🌻      ᚐᚐ  ᚐ
صبح با صدای باستر بیدار شدم
مثل همیشه صورتمو لیس میزم
خوشایند نبود اما محبتشو میرسوند دستمو به ویلچر رسوندمو اوردمش سمت خودم نشستم رو ویلچر و باستر رو روی پاهام گذاشتم
موهای قهوه ای روشنش که منو به یاد قهوه مینداخت رو نوازش کردم و در واقع اونا به اندازه قهوه ارامش بخش بودن دستم رو روی چرخ های ویلچر گذاشتمو اونارو به سمت جلو راهنمایی کردم
از در رفتم بیرون
با دیدن صورت خاله ریچل لبخندی زدم
چقد زیبا شده بود
رژ سرخ رنگش همرنگ گلای رز کنار پنجرم بود
و موهای بلوند فرفری کوتاهش با یه دستمال سر قرمز جمع شده بود
کت و دامن خوشرنگش به اندام بی نقصش شکل میداد
اون واقعا شبیه مادر بود
با هیجانی غیر منتظره و محبتی باور شوکه کننده برگشت‌سمتمو گفت : × اوه بتی عزیزم تو هنوز اماده نشدی
لبخند محوی زدمو گفتم : + آماده برای چی خاله ریچل
× اقای جئون به همراه پسرشون مهمون ما هستن
با تعجب گفتم : آقا؟
بعد مکثی کوتاه با خوشحالی گفتم
+ اوه حالا فهمیدم، شما امروز به خودتون رسیدین و ما یه مهمون اقا داریم این پیامای مهمیو میرسونه
چشاشو ریز کردو با خنده گفت:
× برو اماده شو دختر جون میتونی از لباسا و وسایل منم استفاده کنی

های گایز اینم از پارت اول چند پارتی آفتاب‌گردون امیدوارم که خوشتون اومده باشه لایک و کامنت بزارید حمایت فراموش نشه عزیزان گلم 🌻🍂
دیدگاه ها (۱)

Sunflower

My little bird

شوهر دو روزه. پارت پایانی

جیمین فیک زندگی پارت ۴۶#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط