استوری

و تو هم روزي پير مي شوي
اما من
پيرتر از اين نخواهم شد
در لحظه اي از عمرم متوقف شدم
منتظرم بيايي
و از برابر من بگذري
زيبا ، پير شده
آراسته به نوري
که از تاريکي من دريغ کرده اي
#شمس لنگرودي
پیرمردی در حال جار زدن دلتنگی هایش بود؛ اما نه با داد و فریاد بلکه با خندهای که در تلالوی دود سیگارش ساکن شده بود.
گوشهای آرام نشسته بود و سیگارش را با خنده می کشید، او بلد شده بود که چگونه دلتنگی هایش را در دود سیگارش پنهان کند و لبخندی تلخ بزند.
دلشوره هایش را که از زخم کهنهای در تنش جا مانده بود؛ با بوسهای طولانی بر تن نحیف سیگار خنثی می کرد.
دلشوره و دلتنگی هاش چنان مرد را به ویرانی کشانده بود که بر دود درد هایش می خندید.
و تو هم روزی پیر می شوی
اما من
پیرتر از این نخواهم شد
در لحظه ای از عمرم متوقف شدم
منتظرم بیایی
و از برابر من بگذری
زیبا ، پیر شده
آراسته به نوری
که از تاریکی من دریغ کرده ای
و تو هم روزي پير مي شوي
اما من
پيرتر از اين نخواهم شد
در لحظه اي از عمرم متوقف شدم
منتظرم بيايي
و از برابر من بگذري
زيبا ، پير شده
آراسته به نوري
که از تاريکي من دريغ کرده اي
#شمس لنگرودي
پیرمردی در حال جار زدن دلتنگی هایش بود؛ اما نه با داد و فریاد بلکه با خندهای که در تلالوی دود سیگارش ساکن شده بود.
گوشهای آرام نشسته بود و سیگارش را با خنده می کشید، او بلد شده بود که چگونه دلتنگی هایش را در دود سیگارش پنهان کند و لبخندی تلخ بزند.
دلشوره هایش را که از زخم کهنهای در تنش جا مانده بود؛ با بوسهای طولانی بر تن نحیف سیگار خنثی می کرد.
دلشوره و دلتنگی هاش چنان مرد را به ویرانی کشانده بود که بر دود درد هایش می خندید.
و تو هم روزی پیر می شوی
اما من
پیرتر از این نخواهم شد
در لحظه ای از عمرم متوقف شدم
منتظرم بیایی
و از برابر من بگذری
زیبا ، پیر شده
آراسته به نوری
که از تاریکی من دریغ کرده ای
۳.۴k
۲۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.