یا پای همان سفره که گفتی بنشانم
یا پای همان سفره که گفتی بنشانم
یا بیشتر از پیش به پیشت نکشانم
از دودوی چشمت به لبم آمده جانم
یا پیش بیا یا برو تا زنده بمانم
با پای نکش پیشت و با دست نرانم
حوّا شدهای تا دل آدم به کف آری
یا اینکه هوس را به تماشا بگذاری
پنهان نشو از چشم و نکن گریه و زاری
این است تمنّای وصالی که تو داری
جانی و جهانی و همه توش و توانم
موهای تو در باد ، چنان مشعل سوزان
تقدیر من و توست که در برکهی لرزان
من چنگ پلنگم وَ تو آن ماهِ گریزان
آتش شو و از بیخ همه شهر بسوزان
خاکستر ققنوسم و در شهر نهانم
اصرار تو آنجاست که حرفت بنشانی
بر کرسیِ تکرارو مرا سر بدوانی
در شیوهی طنّازیِ خود ، سرّ نهانی
من خامم و تو پختهی بازی زمانی
هی زنده کن و باز به مسلخ بکشانم
عشق تو به من فرصت اندیشه نداده
در دست من این کوه بجز تیشه نداده
شیری که زند نعره در این بیشه نداده
مجنونِ پریشانِ وفاپیشه نداده
ولله که دور از تو نه اینم وَ نه آنم
ای عشق چه کردی که چنین در هیجانم
از خویش برون آمده در خویش نهانم
از لحظهی پیدا شدنت در غلَیانم
پاپیچ خودم هستم و غافل ز جهانم
از دست تو شاعر شدهام، با دل و جانم...
#عاشقانه
#خاص
یا بیشتر از پیش به پیشت نکشانم
از دودوی چشمت به لبم آمده جانم
یا پیش بیا یا برو تا زنده بمانم
با پای نکش پیشت و با دست نرانم
حوّا شدهای تا دل آدم به کف آری
یا اینکه هوس را به تماشا بگذاری
پنهان نشو از چشم و نکن گریه و زاری
این است تمنّای وصالی که تو داری
جانی و جهانی و همه توش و توانم
موهای تو در باد ، چنان مشعل سوزان
تقدیر من و توست که در برکهی لرزان
من چنگ پلنگم وَ تو آن ماهِ گریزان
آتش شو و از بیخ همه شهر بسوزان
خاکستر ققنوسم و در شهر نهانم
اصرار تو آنجاست که حرفت بنشانی
بر کرسیِ تکرارو مرا سر بدوانی
در شیوهی طنّازیِ خود ، سرّ نهانی
من خامم و تو پختهی بازی زمانی
هی زنده کن و باز به مسلخ بکشانم
عشق تو به من فرصت اندیشه نداده
در دست من این کوه بجز تیشه نداده
شیری که زند نعره در این بیشه نداده
مجنونِ پریشانِ وفاپیشه نداده
ولله که دور از تو نه اینم وَ نه آنم
ای عشق چه کردی که چنین در هیجانم
از خویش برون آمده در خویش نهانم
از لحظهی پیدا شدنت در غلَیانم
پاپیچ خودم هستم و غافل ز جهانم
از دست تو شاعر شدهام، با دل و جانم...
#عاشقانه
#خاص
۱۷.۰k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.