PART5
#PART5
🍓🤍
#خلسه
با شنیدن کلمه ی اسراییل سر جام خش..کم زد،یعنی واقعا آرمان چی تو سر..ش بود،چون میدونم آرمان هیچوقت بی دلیل به همچین جایی نمیاد و همچین کاری هم نمیکنه،آرمان چنان روی ایران حساسه و غیر..تیه که ممکن نیست اصلا همچین کاریو بک..نه،بعدشم چرا از بین این..همه کشور باید برای ماه عسل بیایم اسراییل؟کشوری که با ایران هم رواب..ط خوبی نداره؟یا حتی ما که ایرانی هستیم و چرا گذاشتن حتی وارد خاک اسراییل بشیم؟
کلی سوال توی سرم جمع شده بود که آرمان با یه سوت بل...بلی حواسم و به خودش برگردوند:«دختر خانم...ده دفعه اس که دارم صدات میکنم،کجایی؟پاشو بریم،زود باش!»
با اینکه هنوز هم توی شُک بودم بهش گفتم:«آرمان؟اینجا...اینجا کجاس که مارو اوردی؟»
آرمان با انگشتای مردونش آستین پیراهنمو کشید و سعی داشت بلندم کنه و با لحن سرد و خشکی لب زد:«پاشو!بعدا توضیح میدم،بجنب وقت اضافه ندارم!»
دست به سی...نه نشستم و رومو ازش برگردون..دم و با لجب..ازی تمام گفتم:«من پامو از این هواپیما بیرون نمیزارم...تا الان هرچی گفتی و گفتم باشه،هر سازی زدی باهات رقصی..دم،حالا هر غل..طی هم میخوای بک..نی بک..ن،وقتی برگشتیم ایران نمیدونم...هر کاری دلت خواست باهام بک..ن،اما من پامو بیرون از این هواپیما نمیذارم!»
آرمان چن...گ محکمی به بازوم گرفت و گفت:«پا نمیشی نه؟»
آب ده..نمو قور..ت دادم و با قاطعیت سرمو به نشونه ی منفی بودن جوابم تکون دادم و چنگش روی بازوم محکم تر شد،دوباره با لحنی که یه رگه ی عصبی بودن داخ..لش موج میزد گفت:«برسیم خونه عواقب بدی داره اگه بخوای اینطوری به لجبازیت ادامه بدی آوا خانم!»
جوابش و نمیدادم و اعتراضی به اینکه دستمو گرفته بود نمیکردم ولی شرط میبندم که دستم کب..ود شده بود،یهو ف..شار دست..شو روی باز..وم کم کرد و یه دستشو برد پشت کم..رم و اون یکی دستش هم زیر پا..هام و از رو زمین بلندم کرد که تو بغ..لش هی دست و پا میزدم:«ولم کن،ولم کن بزارم زمین!ولم کن عوض..ی،عقلتو از دست دادی؟»
همونطوری که داشت به سمت در خروجی هواپیما میرفت،یه چشمش به حرکات من بود،یه چشمش به جلوش که به چیزی برخورد نکنه و این مسیر رو با چشمای سبز روشنش طی میکرد که لب زد:«تو چته دختر؟قسم میخورم آدم به لجبازی و غر غرو..یی تو تابحال ندیده بودم،رسیدیم خونه بهت میگم جواب این کارا چیه»
پوزخندی زدم و با لحن تمسخر آمیزی گفتم:«نکنه مثلا میخوای تنبی..هم کنی؟بندازیم تو انباری،بهم غذا ندی و از این کارا؟»
#رمان
#افسانه_دریای_آبی
#روباه_نه_دم
#اشتباه_من
#عاشقانه
#زیبا
#غمگین
،#زن_عفت_افتخار
#زن_زندگی_آزادی
#چشم_چران_عمارت
#مستر
#بیبی_مانستر
🍓🤍 . √• @Zeynab_ku
🍓🤍
#خلسه
با شنیدن کلمه ی اسراییل سر جام خش..کم زد،یعنی واقعا آرمان چی تو سر..ش بود،چون میدونم آرمان هیچوقت بی دلیل به همچین جایی نمیاد و همچین کاری هم نمیکنه،آرمان چنان روی ایران حساسه و غیر..تیه که ممکن نیست اصلا همچین کاریو بک..نه،بعدشم چرا از بین این..همه کشور باید برای ماه عسل بیایم اسراییل؟کشوری که با ایران هم رواب..ط خوبی نداره؟یا حتی ما که ایرانی هستیم و چرا گذاشتن حتی وارد خاک اسراییل بشیم؟
کلی سوال توی سرم جمع شده بود که آرمان با یه سوت بل...بلی حواسم و به خودش برگردوند:«دختر خانم...ده دفعه اس که دارم صدات میکنم،کجایی؟پاشو بریم،زود باش!»
با اینکه هنوز هم توی شُک بودم بهش گفتم:«آرمان؟اینجا...اینجا کجاس که مارو اوردی؟»
آرمان با انگشتای مردونش آستین پیراهنمو کشید و سعی داشت بلندم کنه و با لحن سرد و خشکی لب زد:«پاشو!بعدا توضیح میدم،بجنب وقت اضافه ندارم!»
دست به سی...نه نشستم و رومو ازش برگردون..دم و با لجب..ازی تمام گفتم:«من پامو از این هواپیما بیرون نمیزارم...تا الان هرچی گفتی و گفتم باشه،هر سازی زدی باهات رقصی..دم،حالا هر غل..طی هم میخوای بک..نی بک..ن،وقتی برگشتیم ایران نمیدونم...هر کاری دلت خواست باهام بک..ن،اما من پامو بیرون از این هواپیما نمیذارم!»
آرمان چن...گ محکمی به بازوم گرفت و گفت:«پا نمیشی نه؟»
آب ده..نمو قور..ت دادم و با قاطعیت سرمو به نشونه ی منفی بودن جوابم تکون دادم و چنگش روی بازوم محکم تر شد،دوباره با لحنی که یه رگه ی عصبی بودن داخ..لش موج میزد گفت:«برسیم خونه عواقب بدی داره اگه بخوای اینطوری به لجبازیت ادامه بدی آوا خانم!»
جوابش و نمیدادم و اعتراضی به اینکه دستمو گرفته بود نمیکردم ولی شرط میبندم که دستم کب..ود شده بود،یهو ف..شار دست..شو روی باز..وم کم کرد و یه دستشو برد پشت کم..رم و اون یکی دستش هم زیر پا..هام و از رو زمین بلندم کرد که تو بغ..لش هی دست و پا میزدم:«ولم کن،ولم کن بزارم زمین!ولم کن عوض..ی،عقلتو از دست دادی؟»
همونطوری که داشت به سمت در خروجی هواپیما میرفت،یه چشمش به حرکات من بود،یه چشمش به جلوش که به چیزی برخورد نکنه و این مسیر رو با چشمای سبز روشنش طی میکرد که لب زد:«تو چته دختر؟قسم میخورم آدم به لجبازی و غر غرو..یی تو تابحال ندیده بودم،رسیدیم خونه بهت میگم جواب این کارا چیه»
پوزخندی زدم و با لحن تمسخر آمیزی گفتم:«نکنه مثلا میخوای تنبی..هم کنی؟بندازیم تو انباری،بهم غذا ندی و از این کارا؟»
#رمان
#افسانه_دریای_آبی
#روباه_نه_دم
#اشتباه_من
#عاشقانه
#زیبا
#غمگین
،#زن_عفت_افتخار
#زن_زندگی_آزادی
#چشم_چران_عمارت
#مستر
#بیبی_مانستر
🍓🤍 . √• @Zeynab_ku
۷.۱k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.