خیلی چیزها را یادمان دادند

خـیلی چیزها را یادمـان دادند،
و خیلی چیـزها را هم یاد گرفتیـم‌،
یادمان دادند کار برای پـول است،
و پول برای آسودگی ست،
یادمان دادند حـق را باید گرفت،
گفتند مرد باش و بردگی نکن که دورانش سـر آمده،

اما یادمان ندادند ،
که انسانیــت برای انسانیت.
مهر برای مهـر.
بخشش برای بخشـیده شدن.
نگفتند حـق را، هم می دهنـد و هم می گیرند.

و اصلا کسی نبود که بگوید قانون طبیعـت یعنی چه،؟

نه در مدرسه کـتابی به نامـش داشتیم،
و نه در جامعه کسی الگویـمان بود.

کسی نگفت که کعبه قلـب آن آدم هایی ست،
که می شکند و ریختن بنایش،
می شود خاموشیِ یک ستاره از آسمان...،

شکستن ها را خوب یاد گرفتیم و نوبت به ترمیم که رسید، روشنفکر شدیــم،

گفتیم به ما ربطی ندارد،
گفتیم هر کسی دردی دارد و خواستیم مســئول دردهای خودمان باشیم،
کسی نگفت که درد برای درد،
و آن اندک کســانی هم که سعی در خوب بودن دارند،
نه برای اصالت روح و نه بخاطر نیک بودن است،

که از سرِ ترسِ کارمای طبیعت،
و برگشت به خودشان کمی از دیگران محـتاط ترند.

کسی نبود که بگویــد خوب بودن و مهربان بودن مـفهوم نیست،
وجود اســت، ماهیــت است،
اصلا خــودِ خــودِ خــداســـت...

#بــی_عــدالـــتی

#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

‌من از تشویش مےترسممن از تصویرِ مخدوشمن از گرگ و من از میش م...

من پرم از بـغض آری از تـبسم خالی امآینه سیر است از من از پری...

برای تــک تـک آنـهایی کهبه کمـک مـردم می شـتابنـدروزی فراوان...

هر آدمی در زندگیش بیـن تمام دلتنگـی ها و بیقراری هایش،حتما ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط